خاطرات شهید سلیمان تی تی
قرآن
کیسهی پول را در دستم لمس کردم و گفتم:«چیه، کیسه ی طلاست؟».
سلیمان کیسه را از من گرفت و با لبخند آن را جلوی گوشم تکان داد. صدای سکّه ها در گوشم زنگ می زد. گفتم:«نه، مثل این که گنج پیدا کردی!» سلیمان کیسه را خالی کرد روی زمین. سکّه های دو ریالی و یک ریالی غل خوردند و هر کدام در جایی نشستند. گفت:«پول درشت بدم، برام خورد می کنی؟». ته جیبم سکّه پیدا کردم. یکی یکی دو ریالی را جدا می کردم. پرسیدم:«کلکسیون جمع می کنی؟».
لبخند زد و گفت:«حافظ قرآن جمع می کنم. به بچّه ها گفتم اگه سوره های قرآن رو خوب از حفظ بشن بهشون یک قرونی و دو زاری جایزه می دم».
شهید سلیمان تی تی
برگرفته از خاطره صفر علی (برادر شهید)
حفظ قرآن
محمد حسین مرتّب زیر لب زمزمه می کرد. موتور هم که سوار می شد از اول تا آخر راه می خواند؛ شبیه شعر بود منّظم و ریتم دار، امّا دقّت که می کردی می شنیدی که شعر هم نیست. خودش آن را به شکل شعر در می آورد تا راحت تر از حفظ کند. آن طوری صوت قرآنی که حفظ می کرد به مراتب دلنشین تر می شد.
شهید محّمد حسین تی تی
برگرفته از خاطره جواد اقدامی پناه (همرزم شهید)