نوید شاهد - برادر شهید "قدرت‌الله بافتی" نقل می‌کند: «پیرمرد و پیرزنی بودند از کارافتاده. من و قدرت به همراه پدر برای کشاورزی رفته‌بودیم دامغان. صبح می‌رفتیم سر کار و غروب خسته و مانده برمی‌گشتیم. از راه که می‌رسیدیم، قدرت می‌رفت خانه آن‌ها را تمیز می‌کرد و ...» نوید شاهد سمنان در سالروز ولادت، در دوبخش خاطراتی از این شهید گران‌قدر را برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند که توجه شما را به بخش نخست این خاطرات جلب می‌کنیم.
پیش‌بینی پیرمرد دامغانی از سرنوشت شهید

به گزارش نوید شاهد سمنان؛ شهید قدرت‌الله بافتی پانزدهم مهر ۱۳۴۶ در شهر سرخه از توابع شهرستان سمنان به دنيا آمد. پدرش جعفر، كشاورز بود و مادرش معصومه نام داشت. تا پايان دوره راهنمايی درس خواند. به عنوان پاسدار وظيفه در جبهه حضور يافت. بيست و هشتم فروردين ۱۳۶۷ در فاو عراق بر اثر مصدوميت شيميايی و اصابت تركش به پا، شهيد شد. مدفن وی در گلزار شهدای زادگاهش واقع است. 


مناجات کودکانه
مناجات کردن در سحر ماه مبارک، سنت خانوادگی ما بود. قدرت‌الله هشت سال داشت که چند خط مناجات را حفظ کرده‌بود و وقت سحر چراغ دستی به دست، می‌رفت بالای پشت بام و با صدای کودکانه و معصومش آن را می‌خواند و می‌آمد پایین.

(به نقل از مادر شهید)


پیش‌بینی پیرمرد دامغانی از سرنوشت قدرت‌الله

«اون بین شما نمی‌مونه! خدا اون رو می‌بره!»

این حرف پیرمرد نابینای دامغانی بود که ما آن سال در منزلش ساکن شده‌بودیم. پیرمرد و پیرزنی بودند از کارافتاده. من و قدرت به همراه پدر برای کشاورزی رفته‌بودیم دامغان. صبح می‌رفتیم سر کار و غروب خسته و مانده برمی‌گشتیم.

از راه که می‌رسیدیم، قدرت می‌رفت خانه آن‌ها را تمیز می‌کرد ظرف‌های غذای‌شان را می‌شست و از چشمه برای‌شان آب می‌آورد. آنها هم در حقش دعا می‌کردند.

آخر همان شد که پیرمرد گفته‌بود. قدرت را خدا برد.

(به نقل از برادر شهید)


خدا کنه با آبرو و افتخار بریم

از وقتی رفت جبهه، حال و هوایش کاملاً عوض شد. مرخصی که می‌آمد توی شهر نمی‌رفت و بیشتر در خانه می‌ماند. بهش گفتم: «‌قدرت چته؟ چرا بیرون نمی‌ری؟ انگار از همه بریدی؟ آخر شهید می‌شی‌ها!»

خندید و گفت:« چی بهتر از شهادت؟ شهادت آرزوی منه. ما که باید بریم، خدا کنه با آبرو و افتخار بریم!»

(به نقل از برادر شهید)


امشب یک احساس دیگه‌ای دارم

آن شب قدرت، قدرت همیشگی نبود. حوصله‌ام از سکوتش داشت سرمی‌رفت. معمولاً سرِ پست نگهبانی با هم صحبت می‌کردیم که خیلی سخت نگذرد. پرسیدم:

- تو چته امشب؟ 

- چطور؟ 

- قدرت همیشگی نیستی؟ همان طور که در عالم دیگری سیر می‌کرد، گفت: 

- دست خودم نیست. امشب یک احساس دیگه‌ای دارم.

پستش که تمام شد، با هم رفتیم توی سنگر استراحت کنیم. طولی نکشید که عراقی‌ها شیمیایی زدند. تلاش‌ها برای نجات بی‌نتیجه بود. بچه‌ها گاز را استنشاق کردند و مثل برگ خزان ریختند روی زمین و بدنشان پر تاول شد.

قدرت را داشتند منتقل می‌کردند عقب که گلوله خمپاره عراقی‌ها خورد به ماشین و او پرت شد بیرون. دویدم طرفش. خون از گوش‌هایش بیرون زده‌بود. چند دقیقه نشد که خاموش شد.

(به نقل از هم‌رزم شهید، ابراهیم اسیری)


منبع: کتاب فرهنگ‌نامه شهدای استان سمنان-شهرستان سمنان/ نشر زمزم هدایت


بوسه‌ای برای آخرت؛ مروری بر زندگی شهید قدرت‌الله بافتی


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده