نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات شهدا
به مناسبت
زمانی که فصل زمستان فرا می رسد و تمام درختان و زمین لباس سفید بر تن می کند لحظه ای نسیت که از یاد صدیقه غافل بشوم. دریغ که آن روزها عجب روزهای خوشی داشتیم
کد خبر: ۴۴۳۱۸۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۹/۰۳

گزیده خاطرات خواهرانه و مادرانه ای از شهید عبدالهادی قرغی و قطعه شعری از دل برخواسته مادر مکرمه شهید
کد خبر: ۴۴۳۱۷۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۹/۰۳

به نقل از مادرگرامی شهید حجت الله عباسی
صبح رور پنجم آذر ساعت 10 صبح بود که یک دفعه صدای تیر اندازی زیاد شد. مردم همه آمده بودند کوچه ما و شعار می دادند. من یک عده را به خانه خود آوردم.
کد خبر: ۴۴۳۱۷۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۹/۰۳

به مناسبت واقعه ی پنجم آذر
ساعت 5 صبح پنجم آذر سال 57 به گرمابه رفت، گفتم: مادر تو که دو روز پیش حمام بودی! در جواب به من گفت: رفتم غسل شهادت کنم. آنجا کمی اشک در چشمم حلقه زد.
کد خبر: ۴۴۳۱۶۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۹/۰۳

خاطراتی از شهید حسینعلی مونسان
کد خبر: ۴۴۲۸۱۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۷

به بهانه سال روز شهادت شهید علی رضا نصراله نژاد
آخرین باری که آمده بود در محله عروسی بود. علی رضا چون سرش را تراشیده بود خیلی خجالت می کشید. ما هیچ وقت ناراحت نیستیم. شهید فردی بود که اصلا اهل گله و شکایت نبود.
کد خبر: ۴۴۲۷۹۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۷

به بهانه سال روز شهادت
ایشان با این که از نظر سنی از من بزرگ تر بودند ولی با آغوش باز مرا نیز در کنار دوستانش می پذیرفتند گویا من برادر کوچک ایشان هستم.
کد خبر: ۴۴۲۷۷۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۷

به بهانه بیست و چهارمین سال روز شهادت
پسرم قبل از رفتن به جبهه به من گفت: اگر من به جبهه رفتم و شهید شدم برای من ناراحت نباش. خودت می دانی که من عاشق شهادت هستم و آن دنیا از این دنیا خیلی بهتر است.
کد خبر: ۴۴۲۷۶۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۷

گذری بر زندگینامه و وصیت نامه شهيد سيد مراد حسيني
انزدهم آذر 1327، در روستای بار از توابع شهرستان نیشابور به دنیا آمد. پدرش سید محمد(فوت 1353) سرایدار بود و مادرش زهرابیگم(فوت 1355) نام داشت.
کد خبر: ۴۴۲۷۱۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۶

انتشار همزمان با سالروز شهادت
هشتم خرداد 1336، در روستاي محمود‌آباد از توابع شهرستان تربت‌جام به دنيا آمد. پدرش علي و مادرش ظريفه نام داشت. تا پايان دوره دبيرستان درس خواند و ديپلم گرفت
کد خبر: ۴۴۲۶۹۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۶

به بهانه سال روز شهادت
او با دیدن صحنه های کشت و کشتار نه تنها از تصمیم خود بر نگشت و تسلیم نشد بلکه آتش آزاد کردن ملت از دست رژیم در او شعله ورتر می شد.
کد خبر: ۴۴۲۴۳۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۲

آخرین برگ از زندگی شهید سید علی موسوی/
احسان بارها شهادت را دیده بود. اما خودش هم نمی دانست چرا به چشمان سید زل زده است. انگار چشمان سید حرف داشت.
کد خبر: ۴۴۲۴۰۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۲۱

هنگام راز و نياز، حالتي وصف ناپذير داشت آنگونه که دوستان او گفته اند اهل تهجد و شب زنده داري بود. چنانکه هنوز گريه هاي سوزناک او در جاي جاي سنگرها در ذهن و ياد دوستانش باقي مانده است.
کد خبر: ۴۴۲۳۹۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۳

احمد رضا احدي بيست و پنجم آبان ماه سال 1345 در شهرستان اهواز و در خانواده اي مذهبي و ساده زیست به دنیا آمد. پدرش درجه دار ارتش و مادر وي خانه دار بود. در شش سالگي وارد دبستان شد و مراحل تحصيل ابتدايي را با موفقيت کامل و احراز رتبه هاي اول طي کرد. دوره راهنمايي را نيز با معدل هاي 19 و 20 گذراند.
کد خبر: ۴۴۲۳۸۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۳

هميشه و در همه حال خدا را بر اعمال خود ناظر و حاضر مي ديد و به محاسبه و مراقبت از نفس خويش اهتمام مي ورزيد چنان که اعمال نيک و بد خود را رمزگونه در دفتري جداگانه ثبت مي کرد. حضور پياپي او در جبهه هاي غرب و جنوب به عنوان يک دانشجوي پزشکي هيچگاه باعث برتري و غرور وي نمي شد چرا که او دنياي غرور و خودخواهي را سخت سست و بي مقدار مي شمرد.
کد خبر: ۴۴۲۳۲۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۳

همین طور که گریه می کرد ادامه داد، این خانه هنوز خالی است، برایم سخت است که اجاره بدهم کس دیگری در این خانه اقامت کند. این خانه متعلق به آدم های خوب است، سخت است کسان دیگری را به جای احمدرضا و دوستان شهیدش در این خانه اسکان بدهم. به هیچ کس اجازه ندادم ساکن این خانه شود.
کد خبر: ۴۴۲۳۱۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۳

لبخند زد، می خواهم بروم تهران دنبال درس و دانشگاه. این جملات را که گفت آرام شدم، خودم بدرقه اش کردم، اولین صندلی اتوبوس را سوار شد، من هم ساکش را گذاشتم کنار پایش. هشتم اسفند رفت تهران، نهم می رود دیدار پدرش که ناراحتی قلبی داشت و تهران بود. با پدر خداحافظی می کند و یکی دو روز بعد با همان عصا و وضعیت پا می رود منطقه برای اطلاعات عملیات.
کد خبر: ۴۴۲۳۱۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۳

وسیله ارتباطی نبود اما می شد از طریق رزمندگان دیگر خبر گرفت. دوربین هایی بود که از اعزام نیروها فیلم می گرفت و با آنها مصاحبه می کردند. احمدرضا را دیدم مثل آدمی که سرما آزارش می دهد، کت نظامی اش را روی صورت کشیده بود. می خواست تصویری از او نباشد. سوار ماشین که شدند دوستانش برای خداحافظی آمده بودند، نگاهش می کردند و تکرار می کردند: «شفاعت، احمدرضا شفاعت».
کد خبر: ۴۴۲۳۱۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۳

عکس دادیم صلیب سرخ تا جستجو کنند. هر کس از هر کجا می آمد سراغی می گرفتم ولی بی نتیجه. روزهای سختی بود و در همین اثنا که دلتنگ و مضطرب بودم، شبی خواب دیدم از کنار کوهی عبور می کنم، همین کوه های اطراف شهرمان، در عالم رؤیا دیدم که کوه شکافته شد و مثل معبری باز شد، رفتم جلوتر، وارد تونل باریکی شدم.
کد خبر: ۴۴۲۳۱۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۳

چیزی نمی گفت، سرش را به سمت آسمان بلند کرد، روی زانو خم شد و نشست، با وحشت خودم را به جلو انداختم و دو زانو رو به روی او نشستم.
کد خبر: ۴۴۲۳۰۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۳