«حمید به شوخی میگفت «عه حاج خانوم کمتر گریه کن!» تا این را میگفت یاد حرف راننده میافتادیم و میزدیم زیر خنده. رفتار و ظاهر حمید طوری بود که خیلیها مثل این راننده فکر میکردند طلبه است یا آسید صدایش میکردند ...» ادامه این خاطره از همسر شهید دانشجو و مدافع حرم «حمید سیاهکالیمرادی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۲۳۶۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۴
گفتگو با مادر شهید حسین فیصلی/ قسمت سوم
در این کلیپ مادر شهید «حسین فیصلی» نقل میکند: «حسین در اعزام آخرش از خالهاش میخواهد تا اگر پیغامی دارد به او بدهد تا برای فرزند شهیدش ببرد. حسین علم به این داشت که دیگر بازنمیگردد.»
کد خبر: ۵۴۲۳۵۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۴
همسر شهید «حسینعلی صارمی مقدم»، در بیان خاطرات ی می گوید: همسرم یک روز برایمان تعریف کرد که در خط مقدم بودم داشتم مسیری را طی می کردم، به یکباره یکی از گام هایم را روی زمین گذاشتم که از پشت صدای دخترمان را شنیدم که می گفت بابا نرو، آرام پایم را عقب کشیدم و زیر پایم یک مین بود.
کد خبر: ۵۴۲۳۱۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۳
مادر شهید «تقی ملارمضانی» نقل میکند: «مکه که بودم، غصه میخوردم از این که دستم به حجرالاسود نرسد چکار کنم. غمگین و ناراحت بودم که محمدتقی جلویم ظاهر شد و گفت: مادر! چرا سرگردانی؟ دستت رو بده به من. مرا با خودش برد و به حجرالاسود که رسیدم .... »
کد خبر: ۵۴۲۳۱۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۳
گفتگو با مادر شهید حسین فیصلی/ قسمت دوم
در این کلیپ مادر شهید «حسین فیصلی» نقل میکند: «حسین گفت من سرباز امام زمانم و شاید امام زمان بخواهد شهید شوم، برادرانم هیچگاه در جبهه شهید نمیشوند اگر کسی قرار است شهید شود اون من هستم. حسین در سجدههای نمازش اشک میریخت. لحظههای آخر حرفی زد که ما را محکوم کرد که دیگر نتوانستیم جلویش را بگیریم.»
کد خبر: ۵۴۲۳۱۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۳
خاطرات شفاهی خانواده های شهدا؛
شهید «شیخ عباس فلاحی» بعد از اتمام دوران سربازی در لباس بسیجی جهت دفاع از کیان مملکت خویش به جبهه اعزام شد و سرانجام مرداد ماه 1367 در منطقه تنگ کوشک به درجه رفیع شهادت نایل آمد.
کد خبر: ۵۴۲۳۱۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۳
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«در ورودی شهر سردشت تابلویی نصب شده بود که روی آن نوشته بود «به شهر شهیدان گمنام خوش آمدید» و در زیر آن اضافه کرده بود. «قدم با وضو بگذار بر این دشت / به پاس حرمت شهیدان سردشت» ما هم با نوشته عمل کردیم و به پاس احترام شهیدان عزیزمان با وضو و درود و سلام وارد سردشت شدیم ...» ادامه این خاطره را از زبان رزمنده دفاع مقدس «بهرام ایراندوست» در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۲۲۹۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۳
گفتگوی تصویری با فرزند شهید «زینعلی محمدی»؛
فرزند شهید «زینعلی محمدی» در بیان خاطرات ی میگوید: پدرم عاشق شهادت بود و از خداوند طلب شهادت میکرد، این موضوع را میتوان در تمامی نامههایی که با جمله ی «بسم رب الشهدا و الصدقین» آغاز کرده است متوجه شد.
کد خبر: ۵۴۲۲۷۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۲
خاطرات شفاهی والدین شهدا،
شهید «گرابگ فرهید رحیمی» از جمله شهدای جنگ تحمیلی است که در تیرماه 1366 در حین امدادرسانی بر اثر ترکش خمپاره دشمن به درجه رفیع شهادت نایل آمد. در ادامه خاطرات شفاهی مادر این شهید گرانقدر منتشر می شود.
کد خبر: ۵۴۲۲۷۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۲
«به جز مادر که به امورات خانه رسیدگی میکرد، همه اعضای خانوادهام در تظاهرات علیه رژیم شاهنشاهی شرکت میکردند. من فقط سیزده سالم بود که با خالهام به تظاهرات میرفتم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات خواهر شهیدان محمد و ابوالفضل عباسیانپور است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۴۲۲۶۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۲
گفتگو با مادر شهید حسین فیصلی/ قسمت اول
در این کلیپ مادر شهید «حسین فیصلی» نقل میکند: «حسین در روز عاشورا نامش را با خود آورد تا فدای امام حسین (ع) شود. میگفت آنقدر مبارزه میکنم تا شاه را بیرون کنم.»
کد خبر: ۵۴۲۲۶۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۲
پدر شهید محمدی؛
"آسمان، آبی تر" مجموعه کلیپ های مصاحبه با والدین شهدا و آزادگان و جانبازان دفاع مقدس استان یزد می باشد. این برنامه در استودیو بنیاد شهید و امور ایثارگران با همکاری صدا و سیمای مرکز استان ضبط و پس از تدوین از شبکه استانی یزد پخش می شود. این قسمت از "آسمان، آبیتر" با والدین شهید «حبیب الله محمدی» به مصاحبه پرداخته است. پدر شهید والامقام چنین می گوید: «هشت سال با صدای پای رهگذران بیدار ماندم، شاید فرزندم بیایید.» نوید شاهد شما را به دیدن این مصاحبه دعوت می کند.
کد خبر: ۵۴۲۲۵۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۲
مادر شهید «سروش اعرابی» نقل میکند: «چند روزی بود که مدام میگفت: مامان! فلانی لباس نداره. یکی از دوستانم کفش نداره. تا اینکه پرسیدم: چرا اینها رو میگی؟ سرش را پایین انداخت و گفت: میخوام لباس خودم رو بهش بدم من با پیرهن میرم مدرسه.»
کد خبر: ۵۴۲۲۴۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۲
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
صفدر خسروبیگی پدر شهید "محمد خسروبیگی" در خاطرات ی از فرزندش گفت: «محمدعلی در قم کار میکرد، بعد انقلاب کار را تعطیل کرد و رفت سربازی، شش ماه در جبهه حضور داشت که شهادت نصیبش گردید.»
کد خبر: ۵۴۲۲۱۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۴
خاطرات شفاهی پدر شهید؛
پدر شهید محمود کاظمی از رویایی صادقه برایمان گفت: «بعد از شهادت محمود، شبی به خوابم آمد و گفت لاستیک عقب ماشینت پنچر شده است و من آمدهام تا پنچری آن را بگیرم تا تو فردا از کارت نمانی و من از خواب پریدم وقتی رفتم دیدم همان لاستیک پنچر است.»
کد خبر: ۵۴۲۲۱۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۳
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
پدر شهید «محمدطاهر مرادی» از دلیل نامگذاری فرزندانش گفت: «فرزندانم را به نیت امامزادههای شهرم نامگذاری کردم. محمدطاهر را به نیت امامزادهای در روستای ساروق نام نهادم تا سرشتی مطهر داشته باشد. »
کد خبر: ۵۴۲۲۱۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۳
خاطرات شفاهی پدر شهید؛
محرابعلی پدر شهید «علی اصغر مهری» در خاطرات ی از فرزند شهیدش گفت: «علی اصغر مرخصی آمدنش تنها به چای خوردن خلاصه می شد و مجدد راهی جبهه می شود و وقتی ما میگفتیم بمان، در پاسخ می گفت نمی توانم، جبهه ها نباید خالی بماند.»
کد خبر: ۵۴۲۲۱۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۲
خاطرات شفاهی پدر شهید؛
محمدتقی متقی پدر شهید «محمدعلی متقی» در خاطره گویی از فرزند شهیدش گفت: «من و سه فرزند جبهه بودیم. دو برادر محمدعلی زخمی شده بودند، من به محمدعلی گفتم تو بیا برادرهایت بیمارستان هستند، او در پاسخ گفت: آنها برای خودشان رفتهاند و من هم برای خودم میروم.»
کد خبر: ۵۴۲۲۱۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۱
شهید قاسم حاتمی مجومرد؛
"آسمان، آبی تر" مجموعه کلیپ های مصاحبه با والدین شهدا و آزادگان و جانبازان دفاع مقدس استان یزد می باشد. این برنامه در استودیو بنیاد شهید و امور ایثارگران با همکاری صدا و سیمای مرکز استان ضبط و پس از تدوین از شبکه استانی یزد پخش می شود. این قسمت از "آسمان، آبیتر" با والدین شهید «قاسم حاتمی مجومرد» به مصاحبه پرداخته است. مادر شهید والامقام چنین می گوید: «اشک های پدر مانع از انجام رسالتش نشد.» نوید شاهد شما را به دیدن این مصاحبه دعوت می کند.
کد خبر: ۵۴۲۱۹۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۱
خاطرات شهید
وقتی وارد کانال شدیم ناصر به حالت سجده در کانال افتاده بود، بعضی از بچه ها فکر می کردند که در حال نماز خواندن است. ناصر را بلند کردیم،آن عزیز خیلی سبک بود. بوی خوشی می داد، صورتش غرق نور بود. در ادامه خبر خاطرات شهید « ناصر میرسنجری» را به روایت همرزمانش بخوانید.
کد خبر: ۵۴۲۱۷۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۱