در اين حمله بارها شد که جان ما به خطر افتاد . بارها بود که در محوطه اي گير مي افتاديم که ما را به خمپاره و رگبار مي بستند ولي هيچ اتفاقي نمي افتاد . بارها خمپاره به نزديکي ما افتاد و هيچ چيزي به وجود نيامد و چندين بار بود که گير افتاديم و ما را به رگبارهاي کاليبر سنگين بستند و از روي سر مي گذشت ولي اتفاقي براي ما نيفتاد .
کد خبر: ۴۴۶۲۱۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
خاطراتی از شهید احمد امی
پیروزی، این کلمه ای است که مردم بعد از سالها استعمار و خفقان به آستانه آن رسیدند.
بعد از 2روز مبارزه سخت بین گارد جاویدان و سربازان نیروی هوایی که مردم به آنها کمک می کردند بسیاری از سربازان و مقامات ارتش به مردم پیوستند و چند پادگان و پاسگاه پلیس به دست مردم افتاد .
کد خبر: ۴۴۶۱۱۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
خاکریز خاطره «8»
همرزم شهید هاشم اعتمادی در خاطره ای می گوید: «کربلای 5 بود. قایق ها از کانال ماهی گذشته بودند و پشت دژ گیر کرده بودیم. عراقی ها با تیربار دژ را می زدند. نمی شد سر بلند کرد. دیدم یک نفر تمام قد روی دژ راه می رود...» خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد دنبال کنید.
کد خبر: ۴۴۴۷۱۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۹/۲۶
روایتی مادرانه از شهید«علی اکبر طالبی»؛
وقتي كه صبح شد ساكش را آماده كردم و با هم به بسيج رفتيم. رزمندگان از آنجا تا ميدان شهدا راهپيمايي كردند و هنگامي كه مي خواست سوار ماشين شود که خواستم او را ببوسم؛ علي اكبر خودش را كنار كشيد و گفت: برو خدا پدرت را بيامورزد. آنهايي كه مادر ندارند چي ؟ با اين حرف خداحافظي كرديم و رفت سه ماه در كردستان بود.
کد خبر: ۴۴۴۶۳۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۹/۲۹
خاطره یک دانشآموز از شهید «یحیی شمشادیان»؛
« نسرين رضايي» خاطرهاي را از دوران دانش آموزی خود تعریف میکند، از دورانی که او دانشآموز همسر «شهيد يحيي شمشاديان» بود .
کد خبر: ۴۴۴۴۵۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۹/۲۱
روایتی برادرانه از شهید «فیروز مهدی زاده»؛
يك شب سرد خبرشهادتش را به من دادند، نمي دانيد چه كشيدم، فكرمي كرد، خيالاتي شده ام. فكرمي كردم؛ يك قصور بيش نيست ولي بعد فهميدم شهيد شده است. كمرم شكست؛ باوركردنش سخت بود؛ من ديگر با چه كسي حرف بزنم؛ دردم را به كه بگويم؛ چگونه روزها را بدون او سپري كنم. بعد از شهادت آن بزگوار مانده ام همين طور ناراحت كه افسوس من همسنگرش نبودم.
کد خبر: ۴۴۴۱۸۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۹/۲۰
در سالروز شهادت شهید«جمشید رنجی» منتشر می شود؛
خاطرم است که در آخرین اعزام که داشت به جبهه جنوب می رفت ، شب در كنار هم در منزل نشسته بوديم، به او گفتم تو باید درست را ادامه بدهی و به دانشگاه بروی. گفت كه آيا فكر نمي كني بهترين دانشگاه همين جبهه است؟ آيا فكر نمي كني كه بهترين معلم رهبر كبيرمان است؟ آخه اگر من نروم و ديگران نروند مي داني چه اتفاقي مي افتد آيا خبر داري كه چه بلایی سر مردم بستان آمده است.
کد خبر: ۴۴۳۵۶۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۹/۰۸
در سالروز شهادت منتشر می شود؛
وقتي نزدكي او رسيدم به روي زمين افتاده بود. فوراً او را بغل كردم و بلند صدايش كردم. چندبار او را تكان دادم و صدايش كردم. او چشمانش را باز كرد تا مرا ديد همان تبسم هميشگي را در چهره او ديدم به او گفتم: چيزي نشده الان با آمبولانس تو را به عقب ميبرم. چشمان حسين بيرمق بود. صورتش خاكي بود. دستي به روي سرش كشيدم و پيشانياش را بوسيدم و شروع به روحيه دادن به او کردم. ناگهان متوجه شدم حسين زير لب چيزي را زمزمه ميكند. نگاه كردم و گوش دادم كه ميگفت: «اشهدان لا اله الا الله». چشمانش را آرام بست.
کد خبر: ۴۴۳۵۰۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۹/۰۷
در سالروز شهادت «صفر مشهدی» منتشر می شود؛
بله! به عمليات ميرفتيم. مرحله اول عمليات با رمز «يا عليبنابيطالب» شروع شده بود براي اولين بار صداي توپ به گوش من ميخورد.
کد خبر: ۴۴۲۵۷۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۳
در سالروز شهادت منتشر می شود؛
گذشته از اين اوصاف او در خانه طور ديگري رفتار ميكرد و ماه هاي رمضان كه مرا حتماْ سحر بيدار كنيد و يا سر شب به مسجد رفتن او حاكي از كارها و رفتارهاي حاكي از خشوع و فروتني او بود كه در محمد بروز كرده بود. محمد به جبهه و جنگ علاقه اي وافر داشت.
کد خبر: ۴۴۱۳۰۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۰۵
خاطره اى از دوران تحصيل و شهادت شهيد حميدرضا باطبى به نقل از على اكبر باطبى (پدرشهيد) كه برگرفته شده از كتاب به مساحت آسمان است.
کد خبر: ۴۴۰۹۶۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۲۹
خاطراتی از شهید والامقام عباسعلی فیض
فریادش در پاسگاه پیچید و دستور بازداشت عباسعلی را داد. روز بعد او در میان صلوات مردم آزاد شد. مردم جلوی پاسگاه منتظر او نشسته بودند.
کد خبر: ۴۴۰۶۷۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۲۵
شهادت 20 مهر ماه؛
يادبود روز آخر از پاسگاه شهيد دستغيب در محور زاويه که مدت دو ماه در آنجا بودند و در تاريخ 14 آذر ماه 1364 از آنجا به شيخان رفتيم و ما در همان پاسگاه مانديم...
کد خبر: ۴۴۰۳۸۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۲۱
آنها چند نيروي مسلح با چند کاليبر 50 با ما فرستادن تا سنندج ساعت 6 بود که به سنندج رسيديم و آن غروب يکي آمد و اسم ما را نوشت و ما را به آسايشگاه برد ما آنشب آنجا بوديم کارون بعد هم بعد از ظهر رفتيم شهر و چند ساعتي توي آن شهر قدم زديم و آنها بما گفتند چيزي توي شهر نخوريد ممکن است شما را سمي بکنند و بعد ساعت 5 به پادگان اعزام نيرو توحيد برگشتيم و آن شب ما هم در آن پادگان بوديم صبح بعد بما اسلحه دادن و به ما گفتن خودتان را آماده کنيد که تا يک ساعت ديگر شما را مي بريم جلو .
کد خبر: ۴۳۹۶۵۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۱۱
همرزم شهید نقل میکند: او قبل از انقلاب، غیرمذهبی بود اما وقتی امام دستور ترک پادگانها را داد، او هم از پادگان فرار کرده بود و میگفت: «به ما نمیآید، که آدم بشویم؟»
کد خبر: ۴۳۹۱۱۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۰۴
خاطره اى از شهيد جعفر سوهانيان به نقل از خانم درخشنده شريعتى (مادر شهيد) كه برگرفته شده از كتاب به مساحت آسمان مى باشد و براى نخستين بار توسط نويد شاهد منتشر می شود.
کد خبر: ۴۳۸۹۵۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۰۳
انتشار همزمان با سالروز شهادت
هاشم بندار در تاریخ ۱۳۶۶/۰۶/۱۹ كه در منطقه ى عملیّاتى بر اثر اصابت تركش مجروح شد، در تاریخ۱۳۶۶/۰۶/۲۱ در بیمارستان شهید كامیاب بسترى گردید. سرانجام در تاریخ۱۳۶۶/۰۷/۰۱ به درجه رفیع شهادت نایل گشت.
کد خبر: ۴۳۸۸۷۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۰۲
خاطره خودنوشت شهید عسکر زمانی «2»
شهید «عسکر زمانی» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «به تازگی مطلبی خواندم كه به اين شرح است: دفترچه يادداشت يك شهيد شانزده ساله كه در جريان تفحص پيكر شهدا پيدا شد...» متن خاطره دوم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۴۳۸۷۲۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۰۱
عمليات تابستان يا طريق القدس در منطقه سوسنگرد انجام گرفت و دست در موقعيتي بود که نيروهاي نظامي اهم از بسيج سپاه و ارتش نظم پيدا نکرده بود. به همين دليل هم جنگهاي آن موقع را جنگ نامنظم مي ناميدند در عمليات طريق القدس در بستان 4 گردان از بسيج شرکت داشت . که اين گردان چون نيروهاي زيادي داشتند جمعاً مي شدند 2 تيپ بنام هاي تيپ عاشورا و تيپ کربلا .
کد خبر: ۴۳۸۵۹۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۶/۳۰
خاطره خودنوشت شهید عسکر زمانی «1»
شهید «عسکر زمانی» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «آخرين جلسه ی اين دوره هم سپری شد. آنچنان زود گذشت كه باور نمیكنيم دبيرستان ما به پايان رسيد و كم كم داريم...» متن خاطره اول این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۴۳۷۹۱۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۶/۲۲