نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطره ای از شهید
قرار
همه ای زورمان را زدیم که محل خدمتمان یک جا باشد اما نشد که نشد ، مانده بودیم این همه فاصله و دوری را چه طوری تحمل کنیم ...
کد خبر: ۴۱۰۲۳۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۲۸

در سالروز شهادت شهيد سيد منصور بياتيان
زمستان آن سال بسيار سرد و يخبندان بود سيد منصور كه فرمانده‌اي پايگاه را به عهده داشت در مرخصي به سر مي‌برد و ...
کد خبر: ۴۰۸۶۶۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۰۴

خاطره ای از شهید کریم پیرحیاتی
شب عاشورا را به همراه چند نفر دیگر از برادران ، در چادر نگهبانی ، سر پست بودیم ...
کد خبر: ۴۰۷۹۲۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۲۴

فرمانده گروهان یکم ازگردان امام حسین(ع) ناوتیپ13امیرالمومنین(ع)سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ، مصطفي انجم‌افروز فرزند محمّد و عليّه و نوة حضرت آیه الله آقا شیخ حسن امامی حجّتی (کردوانی)، در 11/10/1345 در شهر مقدّس نجف اشرف، ديده به جهان گشود. پنج‌ساله بود كه والدين وي، به دليل اخراج از سوي رژيم كافر حاكم بر عراق در سال 1350، خاك پاك نجف را ترك گفته، راهي شهر مقدّس قم شدند و در آنجا سُكني گزيدند.
کد خبر: ۴۰۷۸۸۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۲۴

شهيد اصغر قاسمي، فرزند حسين در سال 1344 در قريه اسماعيل محمودي در خانوادهاي مذهبي و مستضعف ديده به جهان گشود.به سن 7 سالگي رسيد ولي بر اثر فقر و تنگدستي پدر، نتوانست به مدرسه برود و جهت امرار معاش خود و خانواده خود به همراه پدر و برادرانش در سال 1350 به شهرستان دشتستان هجرت نمودند. تا اينكه به سن 13 سالگي پا نهاد و در اين سال بود كه در يكي از چلوكبابي هاي شهر برازجان،با دستمزد ناچيز،به كار همت گماشت. قاسمي در سن 18 سالگي ازدواج نمود و هم اكنون داراي يك فرزند است.
کد خبر: ۴۰۷۸۰۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۲۲

رسم مردانگی
شهید مهرداد ماشین را روشن کرده و آن برادر بسیجی نیز سوار شده بود اما من هنوز چند متری با ماشین فاصله داشتم...
کد خبر: ۴۰۷۷۶۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۲۲

خاطره (تیربارچی)
شهید سرخی از ناحیه کتف مجروح می شود ولی برای اینکه مبادا تیربار مورد استفاده عراقی ها قرار گیرد...
کد خبر: ۴۰۷۰۹۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۱۰

خاطره
روزی که به جبهه رفت گفت مادر شما را به خدا، من یک امانت به شما می دهم از خواهرانم خوب نگهداری کنید و بگویید حجابشان را مانند حضرت زینب(س) رعایت کنند...
کد خبر: ۴۰۵۹۲۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۲۲

خاطره
شهید قلب تاریخ است خاطره ی از شهید حیات سروری شهیدی که با لبان خندان به شهادت رسید...
کد خبر: ۴۰۵۵۶۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۴

خاطره
سید جلال انگار پرچمی بود که خود را به باد سپرده بود خاطره ی از شهید سید جلال نجفی
کد خبر: ۴۰۵۴۶۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۳

خاطره
از آن روز به بعد هر وقت بیسکویتی به دست می گیرم یاد شهید فرزاد اسکندرپور می افتم و برای شهدای شهرم حمد و سوره می خونم. سالهاست که با خاطره ی آن روز تلخ و هر از گاهی عبور از آن کوچه ی سرخ ، ابرهای همه عالم در دلم گریه می کنند....
کد خبر: ۴۰۴۶۷۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۲۸

خاطره
روزي كه ايشان به درجه رفيع شهادت نائل آمد نوبت گشت ويژه او نبوده ، و بلكه داوطلبانه و جان بر كف بجاي يكي از دوستانش اين وظيفه خطير را بر عهده گرفته بود شهادت او بوسيله منافقان كور دل، غافلگيرانه و ناجوانمردانه به شهادت رسید ...
کد خبر: ۴۰۴۵۱۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۲۴

خاطره
خاطره ای از شهید کاظم سلیمانی از زبان فرزند شهید
کد خبر: ۴۰۴۴۲۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۱

خاطره
امروز اسلام احتياج به خون دارد ما بايد ساكت نباشيم و با حضور فعال خود در جبهه‌ها و براى رهائى اسلام تا پايان جان و تا آخرين قطره خون از اسلام و انقلاب اسلامى دفاع بكنيم و دشمنان دين خدا را سر جاى خود بنشانيم و در مقابل مشكلات مانند كوه استوار و هر سختى را به جان بخريم ...
کد خبر: ۴۰۴۴۲۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۲۳

خاطره شهید
خاطره شهید حمدالله حسين پور
کد خبر: ۴۰۴۲۴۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۲۱

خاطره (مرخصی)
می خواهم بروم و برای آخرین بار از مادرم حلالیت بگیرم و شیرش را حلال کند. گفتم: قرار نیست هر کس می رود عملیات، شهید شود...
کد خبر: ۴۰۳۵۲۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۰۷

بنایی برای خدا
من سالهای زیادی فقط برای خودم بنائی کرده ام و حالا می خواهم بنای خدا باشم ...
کد خبر: ۴۰۳۰۱۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۲/۳۰

شوق پرواز
شهیدی که جشن شهادت خودش را با یک عظمت خاص برگزار کرد ...
کد خبر: ۴۰۲۷۵۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۲/۲۴

خاطره
برای رفتن به جبهه بی قراری می کرد، او را به علت کمی سن ثبت نام نمی کردند...
کد خبر: ۴۰۲۵۱۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۲/۱۹

اختصاصی نوید شاهد گلستان در اردوی همسران شاهد
رو به امام کردم وگفتم: آقا اینجا چه می کنید، چطور شد به ما سر زدید؟ امام در حالی که چهره ای نورانی داشتند با آرامش و وقار خاصی روبروم مودب ایستاد وگفتند: آمده ام خبرتان را بگیرم. به ایشان گفتم: پس آقا جان توی دستتان نان دارید؟ فرمودند: این نان و سکه ای که روی آن است برای شماست. از این به بعد نون آور شما و بچه هايتان من هستم آمدم بگم دیگه نگران نباشید.
کد خبر: ۴۰۲۵۰۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۲/۱۹