قسمت نخست خاطرات شهید «حسین یحیی»

آه «حسین» در سکوت نیمه شب؛ او در مرصاد به آرزویش رسید

يکشنبه, ۰۵ مرداد ۱۴۰۴ ساعت ۱۰:۵۰
هم‌رزم شهید «حسین یحیی» نقل می‌کند: «تصمیم گرفتیم توی نمازخانه سپاه بخوابیم. نمازخانه پر از عکس‌های شهدا بود. حسین را دیدم که محو آن‌ها شده بود. آهی کشید و گفت: جنگ تموم شد و ما موندیم! آه حسین کار خودش را کرد و در عملیات مرصاد شهید شد.»

به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید حسین یحیی» یکم آبان ۱۳۴۴ در شهرستان دامغان به دنیا آمد. پدرش محمدمهدی و مادرش زهرا نام داشت. تا سوم متوسطه درس خواند. پاسدار بود. ازدواج کرد. از سوی سپاه پاسداران در جبهه حضور یافت. ششم مرداد ۱۳۶۷ در اسلام‌آبادغرب توسط نیرو‌های سازمان مجاهدین خلق(منافقین) بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار وی در فردوس‌رضای شهرستان زادگاهش واقع است.

آه «حسین» در سکوت نیمه شب؛ او در مرصاد به آرزویش رسید

آه حسین در سکوت نیمه شب

چند روز قبل از عملیات مرصاد بود. آمدیم دامغان برای جذب نیرو. نیمه شب رسیدیم. آن وقت شب نمی‌شد که برویم خانه. تصمیم گرفتیم توی نمازخانه سپاه بخوابیم. نمازخانه پر از عکس‌های شهدا بود. حسین را دیدم که محو آن‌ها شده بود.

آهی کشید و گفت: «جنگ تموم شد و ما موندیم!»

آه حسین کار خودش را کرد و در عملیات مرصاد شهید شد.

(به نقل از حسین فلاحتی‌نژاد، هم‌رزم شهید)

الگوی رفتاری

ما‌ها بچه سوسول‌ها را تحویل نمی‌گرفتیم؛ ولی حسین به آن‌ها نزدیک می‌شد.

می‌گفت: «اگه با این‌ها رفیق بشی و به راه‌شون بیاری هنر کردی!»

(به نقل از سید محمدحسن مرتضوی، هم‌رزم شهید)

آخرین وداع

آخرین بار، خداحافظی داغی داشت.

گفت: «دیگه منو نمی‌بینی!»

نتوانستم چیزی بگویم.

گفت: «این‌بار دیگه شهید می‌شم!»

گریه کردم.

گفت: «سر جنازه‌ام که اومدی گریه نکن! نمی‌خوام دشمن شاد از دنیا برم!»

خندید و رفت.

(به نقل از همسر شهید)

لحظه شهادت

عملیات مرصاد با پیروزی به پایان رسید.

حسین گفت: «بریم بچه‌ها رو جمع کنیم!»

دست در دست هم به راه افتادیم.

گفت: «خدایا! تموم شد!»

من که توی عالم خودم سیر می‌کردم، گفتم: «چی؟»

گفت: «تموم شد!»

تویوتایی آمد. بچه‌های گردان قمربنی هاشم (ع) بودند. می‌رفتند که جنازه‌های شهدا را بیاورند.

حسین گفت: «منم می‌آم!»

دستش را کشیدم و گفتم: «کجا می‌ری؟ تعدادشون زیاده! جا ندارن!»

گفت: «راست می‌گی؟»

چند قدم که رفتیم برگشت. دستش را از توی دستم بیرون کشید و گفت: «تو برو پیش بچه ها، من می‌رم.»

پرید روی سپر عقب ماشین و سوار شد.

صدا زدم: «حسین! حسین! نرو!»

رفت. نیم ساعت بعد یا کمی بیشتر، خبر آمد که هواپیما‌های عراقی منطقه را بمباران کردند و حسین شهید شد.

(به نقل از حسین فلاحتی‌نژاد، هم‌رزم شهید)

خدایا! عاقبت به خیرش کن

بار‌ها با چشم خودم دیدم که پدر و مادر محو نمازخواندن حسین شده بودند. بار‌ها با گوش خودم شنیدم که پدر و مادرم می‌گفتند: «خدایا! ما لیاقت داشتن چنین فرزندی رو نداشتیم. خدایا شکرت!»

و دعا می‌کردند: «خدایا! عاقبت به خیرش کن!»

که عاقبت به خیر شد.

(به نقل از برادر شهید، حسن یحیی)

انتهای متن/

برچسب ها
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده