مطمئن شدم که حسنم شهید شده
به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید حسن اسیریسرخه» هجدهم خرداد ۱۳۴۶ در شهرستان سرخه دیده به جهان گشود. پدرش محمد، چوپان بود و مادرش فاطمه نام داشت. تا اول راهنمایی درس خواند. به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور یافت. شانزدهم دیماه ۱۳۶۵ در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. پیکرش را در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپردند.
این کار اتحاد بچهها رو بیشتر میکنه
گفتم: «بازم تو؟ چقدر زودبهزود نوبت تو میشه که شهردار بشی!» کسی که شهردار میشد، وظیفه شستن ظرفها و تمیز کردن چادر و بقیه کارها با او بود.
گفت: «نوبتم که نیست، ولی گفتم بچهها خستهاند، کمکشون کنم بهتره.»
گفتم: «اینطور باشه همه به بهونه خستگی از زیر بار وظیفهشون شونه خالی میکنن.»
دست روی شانهام گذاشت و گفت: «نه جانم! این کار باعث میشه که اتحاد بچهها بیشتر بشه. برادریشون بیشتر بشه و برای هم بیشتر دل بسوزونن.»
(به نقل از پسر دایی شهید)
مطمئن شدم که حسنم شهید شده
پانزده روز از رفتنش میگذشت. دلشوره داشتم. دست و دلم به هیچ کاری نمیرفت. غروب شده بود و هنوز نه شامی درست کرده بودم و نه کاری. شیطان را لعنت کردم و رفتم توی آشپزخانه. یاد روز آخری افتادم که میخواست برود. صدایش توی گوشم پیچید: «چه معنی داره که شما گِل کفش من رو پاک کنی؟»
داشتم ظرفها را میشستم که زنگ زدند. فامیل یکییکی آمدند. یواشیواش داشتم مطمئن میشدم که حسنم شهید شده. تا اینکه پدر بچهها با چشم گریان از بیرون آمد و گفت: «یک چیزی میخوام بهت بگم. فقط سر و صدا نکنی. حسن مجروح شده.» بغضم ترکید و گفتم: «مجروح نه! بچهام شهید شده.»
گفت: «باید تحمل کنی! آره شهید شده.»
(به نقل از مادر شهید)
کمک حال پدر
گفت: «پدرم داغداره، نمیبینین؟ کمرش رو نمیتونه راست کنه، نمیتونم دست رو دست بذارم.» راست میگفت. داغ دو برادر و یک برادرزاده جوان کم نبود. با این حال گفتم: «اگه درست رو بخونی، بابات بیشتر ذوق میکنه.»
گفت: «اون دیگه نمیتونه تنهایی چوپونی کنه. نمیشه تو بیابون دستتنها ولش کرد.» ترک تحصیل کرد و کمک حال پدرش شد.
(به نقل از مادر شهید)
انتهای متن/