چهارشنبه, ۱۹ دی ۱۴۰۳ ساعت ۱۲:۳۵
دوست شهید «محمدرضا شاطری» نقل می‌کند: «می‌گفت: هر وقت مشکلی براتون پیش میاد، وضو بگیرید و برید سراغ قرآن. چند تا آیه بخونید، ان‌شاءالله راه حل پیدا می‌شه! من خیلی تجربه کردم.»

به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید محمدرضا شاطری» یازدهم تیرماه ۱۳۴۱ در شهرستان سمنان دیده به جهان گشود. پدرش فضل‌الله و مادرش نسا نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. هشتم دی‌ماه ۱۳۶۰ در بستان بر اثر اصابت گلوله به پا، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای امامزاده یحیای زادگاهش واقع است.

اگر در زندگی به مشکل برخوردی برو سراغ قرآن

سخنرانی امام جمعه‌ سبزوار ضد رژیم شاه

کنجکاو شده بودم. اصلا رفتارش مشکوک شده بود. خیلی دلم می‌خواست سر از کارش در بیاورم. بالاخره مچش را گرفتم. گوشش را به ضبط چسبانده بود. آن‌قدر غرق شنیدن بود که متوجه حضور من نشد. تا چشمش به من افتاد، دست‌پاچه شد و ضبط را خاموش کرد.

گفتم: «این چه نواری هست که ما نباید گوش بدیم؟» نوار را برداشت و گفت: «کی گفته شما نباید گوش بدین؟»

به دستش اشاره کردم و گفتم: «کسی نگفته، رفتارت می‌گه.»

گفت: «به وقتش بهت می‌دم. باید ببرم چند تا از رفقام هم استفاده کنند.» سخنرانی امام جمعه‌ سبزوار ضد رژیم شاه بود. 

(به نقل از خواهر شهید)

راه حل مشکلات

‌می‌گفت: «هر وقت مشکلی براتون پیش میاد، وضو بگیرید و برید سراغ قرآن. چند تا آیه بخونید، ان‌شاءالله راه حل پیدا می‌شه! من خیلی تجربه کردم.»

(به نقل از دوست شهید، حسن سعدالدین)

رسالت اصلی من بعد از شهادتش شروع شده بود

داغ شدم. سرم گیج رفت. زانوانم سست شد. روی زمین نشستم. برای لحظاتی منگ بودم. انگار فهمیده بودم و نفهمیده بودم. نگاهم روی اسم محمدرضا شاطری خیره ماند. یعنی قادر به چشم برداشتن نبودم. بچه‌ها هم دست‌پاچه شده بودند. اسامی شهدا، قبل از انتقال پیکرهایشان ابلاغ شده بود. یک‌یک اسامی را روی پارچه‌های جداگانه نوشته بودند.

خواهران در جهاد مشغول دور دوزی پارچه‌ها بودند. همه دورم را گرفتند. صدای یک نفر در گوشم پیچید: «خانم شاطری! برو خونه! برو استراحت کن! ما کار‌ها رو انجام می‌دیم.» با خودم فکر کردم: «برم؟ کجا برم؟ من که همیشه اول به مادر سر می‌زنم. بعد می‌رم خونه، به مادرم چی بگم؟ خونه چی بگم؟ چطوری رفتار کنم که فعلا کسی نفهمه؟» قدری سکوت کردم ولی به لطف خدا جایگاه اصلی و درستم را در همان لحظات اول پیدا کردم. فکر کردم رسالت اصلی من تازه شروع شده. تصمیم گرفتم بمانم و کار‌ها را ادامه بدهم.

(به نقل از خواهر شهید)

 

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده