چهارشنبه, ۰۴ مهر ۱۴۰۳ ساعت ۰۹:۱۰
مادر شهید «حمیدرضا میلانی» نقل می‌کند: «گفت: مامان! نکنه بعد از شهادتم ناشکری کنی. به خدا قسم اگه بعد از بیست سال دیگه از دنیا بری تا تو رو جلو نندازم، وارد بهشت نمی‌شم. بعد از شهادتش عده‌ای خوابش را دیدند که وارد بهشت نمی‌شد و می‌گفت: منتظر مادرم هستم.»

به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید حمیدرضا میلانی» یکم دی‌ماه ۱۳۴۳ در شهرستان سمنان به دنیا آمد. پدرش حسین، کارگر بود و مادرش صغرابیگم نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. طلبه بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و دوم اسفندماه ۱۳۶۳ با سمت مسئول تبلیغات در شرق رود دجله عراق به شهادت رسید. پیکر وی مدت‏‌ها در منطقه برجا ماند و سال ۱۳۷۸ پس از تفحص، در امامزاده یحیای زادگاهش به خاک سپرده شد.

بهشت را بدون مادر نمی‌خواهم

در انتظار مادر

ـ مامان! نکنه بعد از شهادتم ناشکری کنی.

ـ چطور مگه؟

ـ به خدا قسم اگه بعد از بیست سال دیگه از دنیا بری تا تو رو جلو نندازم، وارد بهشت نمی‌شم.

بعد از شهادتش عده‌ای خوابش را دیدند که در محل خوبی ایستاده است، ولی وارد بهشت نمی‌شود. علتش را که می‌پرسند، می‌گوید: «منتظر مادرم هستم.»

(به نقل از مادر شهید)

بیشتر بخوانید: من باید اولین روحانی شهید سمنان باشم

نام برادر شهیدم

برادرم در جزیره مجنون تیر خورده بود. می‌گفتیم شاید اسیر شده و روزی برگردد. خدا پسری به من داد که تا دو ماه برایش شناسنامه نگرفتیم. حمیدرضا یک شب به خوابم آمد. گفتم: «تو که زنده هستی تا الان کجا رفته بودی؟»

ـ من همه جا هستم.

ـ حالا که این‌طوره نام بچه رو حمیدرضا نمی‌گیرم.

ـ نه، اسم منو روش بگذارین، من راضی‌ام.

فردا که از خواب بیدار شدم، به همسرم گفتم که برود و به نام برادر شهیدم شناسنامه برای بچه بگیرد.

(به نقل از خواهر شهید، طاهره میلانی)

حوری آسمانی

برای دامادی‌اش طلا گرفتم و چند دست رختخواب هم آماده کرده بودم.‌

می‌گفتم: «کی عروسی می‌کنی؟».

می‌گفت: «اگه حوری نگرفتم ازدواج می‌کنم.» یک شب از آسمان دختری با چادر سفید آمد و روی تخت بزرگی دراز کشید. یکی از بچه‌هایم گفت: «عروست است.» نزدیک تخت رفتم تا عروسم را بهتر ببینم. پیراهن رنگارنگ و قشنگی تنش بود که به زیبایی‌اش می‌افزود. از خواب که بیدار شدم طلایی را که برای پسرم بود به برادرزاده‌ام سید جلال دادم تا برای جبهه ببرد.

(به نقل از مادر شهید)

مهمان‌نوازی شهید

به همراه سه تن از دوستانمان برای زیارت به قم رفتیم. برای دیدن میلانی به طرف حجره‌اش حرکت کردیم. قرار بود شب را در جمکران بمانیم، ولی مهمان‌نوازی او باعث شد تا پیش او ماندگار شویم. آخر‌های شب بود که صدای نماز شب او به گوشمان رسید: «الهی العفو...»

(به نقل از دوست شهید، محمدرضا افسری)

 

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده