قسمت سوم خاطرات شهید «سعیدرضا عربی»
برادر شهید «سعیدرضا عربی» نقل می‌کند: «بار‌ها می‌گفت: دوری از امام خمینی، دوری از امام زمانه و دوری از امام زمان، دوری از اسلامه.»

به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید سعیدرضا عربی» بیست و سوم آذرماه ۱۳۴۲ در شهرستان سمنان به دنیا آمد. پدرش عبدالحسین، بازنشسته آموزش و پرورش بود و مادرش جهان‌خانم نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. یازدهم تیرماه ۱۳۶۵ در مهران توسط نیرو‌های بعثی بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. پیکر وی در گلزار شهدای امامزاده یحیای زادگاهش به خاک سپرده شد.

دوری از امام خمینی، دوری از امام زمان و اسلام است

این‌ها شهید می‌شن

از جبهه که می‌آمدند، هر شب خانه یک نفر جمع می‌شدند. آن شب هم خانه ما بودند.

سعیدرضا صدایم زد. با هم رفتیم و با تک‌تک دوستانش دست دادم و سلام کردم. در این بین، سعیدرضا گفت: «خوب به این چهره‌ها نگاه کن و کاملاً اون‌ها رو به خاطر بسپار!»

گفتم: «برای چی؟»

گفت: «تا چند وقت دیگه، این چهره‌ها رو نمی‌بینی.»

با تعجب نگاهی به او و دوستانش کردم و پرسیدم: «چرا؟»

گفت: «این‌ها شهید می‌شن.»

همانطور هم شد. تعدادی از آن‌ها را دیگر ندیدم.

(به نقل از برادر شهید، محمدرضا عربی)

بیشتر بخوانید: با صدای الهی العفو او بیدار شدم 

دوری از امام زمان و اسلام

بار‌ها می‌گفت: «دوری از امام خمینی، دوری از امام زمانه و دوری از امام زمان، دوری از اسلامه.».

(به نقل از برادر شهید، محمدرضا عربی)

بیشتر بخوانید: عارف عربی!

چشمه‌های حکمت

«هر کس چهل صبح، اعمال خودش را مخلصانه فقط برای خدا انجام بدهد، چشمه‌های حکمت از قلب او بر زبانش جاری می‌شود.»

به این حدیث خیلی علاقه‌مند بود. می‌گفت: «من دوست دارم به این حدیث عمل کنم تا چشمه‌های حکمت از قلب به زبانم جاری شود.»

(به نقل از دوست شهید، حمیدرضا نظری)

نشانه مسلمان بودن از نگاه شهید

علاقه‌اش به امام بسیار زیاد بود. می‌گفت: «کسی که امام رو تنها بگذاره دین نداره. کسی که امام رو به رهبری نشناسه مسلمان نیست.»

(به نقل از پدر شهید)

دعا کن از شر شیطان در امان باشیم

دلم برایش تنگ شده بود. می‌دانستم کجا پیدایش کنم. راه افتادم. همان‌طور که فکر می‌کردم، داخل مغازه دامادش بود. آن زمان‌ها مجرد بود و آنجا کار می‌کرد.

پیشش بودم و با هم صحبت می‌کردیم. در آن چند دقیقه، خانم‌های زیادی برای خرید و بعضی‌ها هم برای تعویض طلا به مغازه می‌آمدند و می‌رفتند.

گفتم: «سرت خوب شلوغه؟»

گفت: «اینجا مکان خطرناکیه، دعا کن از شر شیطان در امان باشم.»

(به نقل از هم‌رزم شهید، محمدحسن حمزه)

 

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده