«مسعود»، «مجید» دیگری شد
به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید مسعود شحنه» یکم فروردین ۱۳۴۷ در شهرستان تهران دیده به جهان گشود. پدرش هادی و مادرش خدیجه نام داشت. دانشآموز اول متوسطه بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. پنجم تیرماه ۱۳۶۲ در پاسگاه زید عراق بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای امامزاده یحیای شهرستان سمنان قرار دارد. برادرش مجید نیز به شهادت رسیده است.
پنج تا پسر دارم، فدای اسلام
گفتم: «چون پسرم مجید شهید شده، مسعود دیگه نره؟ من پنج تا پسر دارم فدای اسلام! تازه یکی رفته و در راه انقلاب دادم چهارتای دیگه هستن!»
گفت: «من مسئولم. بالاییها میگن سن و سالش کمه و نمیتونه بره.»
گفتم: «اگه بچه من بلد نیست اسلحه دستش بگیره، پوتین که میتونه واکس بزنه، این هم خدمته.»
گفت: «من رو شرمنده نکن، اگه باباش هم رضایت داشته باشه ما حرفی نداریم.»
(به نقل از مادر شهید)
مسعود راه برادرش را رفت
با التماس گفت: «قرار شد کولهپشتی داداش مجید پشتم باشه و تفنگش هم دستم.»
گفتم: «نمیشه.»
گفت: «مادر! اگر قراره برم توی همون راهی که داداش مجید رفت، پس لباسهاش رو بده بپوشم!»
لباس مجید و کولهپشتی او را گرفت. مسعود، مجید دیگری شد.
(به نقل از مادر شهید)
من شهید میشم
گرفت طرفم. پرسیدم: «این چیه؟»
گفت: «من شهید میشم. این رو بده به خانوادهام.»
گفتم: «شوخی میکنی؟»
برای رفتن به دعای کمیل از هم جدا شدیم. بعد خواندن دعا، آتش دشمن شدّت گرفت. از سنگر آمدم بیرون. یک نفر افتاده بود. نتوانستم او را بشناسم. امدادگر او را برد. یکی گفت: «مسعود بود! مسعود شحنه.»
وصیتنامهاش را نرساندم و او رفته بود.
(به نقل از همرزم شهید، حسن رضایی)
به وصیت برادرت عمل کن!
مدیر مدرسه صدایم زد. همراهش به دفتر مدرسه رفتم. با خودم گفتم: «من که کاری نکردم، چی شده؟»
توی دفتر گفت: «دخترم! داداشت جبهه است؟»
گفتم: «آره، داداش مسعود.»
خانم مدیر گفت: «دلش میخواد چه کارهایی رو انجام بدی تا تو رو بیشتر دوست داشته باشه؟»
گفتم: «دوست داره بیشتر درس بخونم. مقنعهام رو خوب سر کنم و نمازم رو به موقع بخونم.»
خانم مدیر در حالی که اشک میریخت، با صدای لرزانی گفت: «داداش مسعودت شهید شد. اینایی که گفتی وصیت یک شهیده، باید بهش عمل کنی، یادت نره!»
(به نقل از خواهر شهید، محبوبه شحنه)
انتهای متن/