مادر شهید منا «مجید یونسیان»
دوشنبه, ۲۸ خرداد ۱۴۰۳ ساعت ۰۰:۰۱
مادر شهید «مجید یونسیان» گفت: «مجید در حج سال ۱۳۹۴ درحالی که ۲۹ ساله بود و یک فرزند سه ماهه به نام شهاب‌الدین داشت، در حال انجام مناسک حج در منا به درجه رفیع شهادت نایل آمد. او در روز عید قربان در لباس احرام در زیر آفتاب با لب تشنه مظلومانه جان باخت.»

دوم مهرماه ۱۳۹۴ هم‌زمان با عید قربان، حجاج مسلمان از سراسر جهان که مناسک حج خود را در سرزمین منا می‌گذراندند، با بی‌تدبیری مسئولان برگزاری حج مواجه شده و در اثر ازدحام جمعیت هزاران نفر کشته و زخمی شدند. به همین مناسبت نوید شاهد سمنان گفتگویی با «عذرا ابراهیمیان» مادر شهید منا «حاج مجید یونسیان» انجام داده‌ است که تقدیم حضور علاقه‌مندان می‌شود.

فرزندم عید قربان در لباس احرام به دیدار معبودش شتافت

مجید با لب تشنه مظلومانه جان باخت

مادر شهید یونسیان گفت: مجید در حج سال ۱۳۹۴ درحالی که ۲۹ ساله بود و یک فرزند سه ماهه به نام شهاب‌الدین داشت، در حال انجام مناسک حج در سرزمین منا به درجه رفیع شهادت نایل آمد. او در روز عید قربان در لباس احرام در زیر آفتاب با لب تشنه مظلومانه جان باخت. از همان کودکی روحیات خاصی داشت. زمانی‌که از او می‌پرسیدم: «وقتی بابا بیاید خانه به او چه می‌گویی؟» با همان تلفظ کودکانه می‌گفت: «الله‌اکبر خمینی رهبر» اطرافیان به من می‌گفتند: «او بیشتر از سن خودش می‌فهمد.» برای رفتن به مسجد گریه می‌کرد؛ چه در هوای گرم، چه در هوای سرد که ایشان دوست داشت همراه پدرش با موتور به مسجد بروند. حتی دوستان زمان مهد کودک مجید نیز که حالا برای خود مردان کاملی شده‌اند از ویژگی‌های خاص او تعریف می‌کنند. روحیات مجید خاص بود و انگار که از همان کودکی نشانه‌های شهادت در او بود. در همان دوران ابتدایی هم که به مدرسه می‌رفت زبانزد تمامی معلمان و دبیران بود به‌طوری که هروقت من به مدرسه می‌رفتم، از من می‌پرسیدند که آیا پدر او سمَتی دارد؟ من می‌گفتم: «خیر ایشان یک پاسدار ساده است.» من از آن‌ها علت پرسیدن این سوال را جویا می‌شدم و آن‌ها دلیل این پرسش‌ها را ادب و روحیات خاص مجید می‌دانستند.

نامه‌ای به شهید

ابراهیمان اضافه کرد: وقتی دوران دبستان مجید تمام شد، مربی تربیتی ایشان برایش نامه‌ای نوشت با این مضمون: «پسرم! در این سالی که گذشت و بنده توفیق خدمت‌گزاری شما را داشتم، خیلی چیز‌ها از شما مخصوصاً شما پسر متدین و مومن یاد گرفتم.» در آن زمان ما در تهران ساکن بودیم و مجید هم در مسابقات اذان، رتبه اول در منطقه پنج تهران را به دست آورد. مربی او می‌گفت: «او اولین کسی است که در نماز جماعت مدرسه شرکت می‌کند.» همین‌طور در راهنمایی هم این ویژگی‌ها در او وجود داشت. در همان سنین بود که بعضی از اوقات شب‌ها که من بلند می‌شدم، می‌دیدم که مجید در رختخواب نیست. نگران می‌شدم اما وقتی قسمت بهار خواب خانه می‌رفتم، می‌دیدم که مجید در حال عبادت و خواندن نماز شب است و من به این حال او غبطه می‌خوردم و به همسرم می‌گفتم که ببین ما در خواب هستیم و فرزندمان در حال عبادت.

متن نامه معلم شهید
متن نامه معلم شهید

قنوت‌های عاشقی

مادر شهید یونسیان تصریح کرد: از همان ابتدا عاشق شهدا بود و آرزو داشت که یک روزی برسد که او هم شهید شود. در دوران دبیرستان همکلاسی‌هایی داشت که حضورشان برای من ناخوشایند بود و می‌خواستم که مدرسه او را عوض کنم، اما مجید می‌گفت: «مادر اگر در میان بدان بودی و توانستی خود را حفظ کنی، کارکرده‌ای وگرنه در میان خوبان، همه خوب هستند.» مجید همیشه عاشق شهدا بود و همیشه حضور در اردو‌های راهیان نور را در برنامه خود داشت. حتی در زمانی‌که در دانشگاه شاهرود هم درس می‌خواند، همواره در تشییع پیکر شهدایی که در دانشگاه تشییع می‌شدند، شرکت می‌کرد و حتی گاهی به درون قبر می‌رفت تا به آن‌ها التماس دعا بگوید. مجید همیشه در نماز‌های خود آرزوی این را می‌کرد که شهید شود و این دعای «اللهم ارزقنی توفیق شهاده فی سبیلک» همیشه ورد زبان او در قنوت‌هایش بود.

در برابر خدا زانو می‌زد

ابراهیمان درخصوص نحوه تواضع فرزندش در برابر خداوند متعال اظهار داشت: یک‌بار موقع نماز در مقابل خدا زانو زد و گردن کج کرده بود که من به این نحوه نماز خواندن او اعتراض کردم و او در جواب گفت: «وقتی کسی می‌خواهد در مقابل کسی گدایی کند، با حالت التماس گردن کج می‌کند و درخواست خود را بیان می‌کند، من هم در برابر خداوند همین کار را می‌کنم.» او حتی گاهی اوقات برای تفحص شهدا در مناطق عملیاتی حضور می‌یافت و تا این حد به شهدا ارادت داشت. مجید برای خانواده احترام زیادی قائل بود. پدرش جانباز ۷۰ درصد است و همواره برای او احترام خاصی قائل بود و هرگز جلوتر از پدرش راه نمی‌رفت. زیارت عاشورا و آل یاسین را همیشه می‌خواند.

حق‌الناس

مادر شهید یونسیان از رعایت حق‌الناس توسط فرزندش این‌چنین گفت: اگر حق‌الناسی بر گردنش بود، رد مظالم می‌داد. حتی وقتی پس از شهادتش در دانشگاه برایش مراسمی برگزار کردند، متوجه شدیم که او در اتاقش پاکتی را نصب کرده که هروقت از تلفن دانشگاه استفاده می‌کند، هزینه آن را در آن پاکت بیندازد تا حقی بر گردنش نماند. گاهی اوقات به عنوان اضافه کاری می‌ماند و وقتی دلیلش را از او جویا می‌شدم، می‌گفت: «حس کردم که امروز کم‌کاری کرده‌ام و گاهی در پایان زمان کاری کارت خروج می‌زد، اما باز هم به کارش ادامه می‌داد تا جبران کم‌کاری‌اش شود. یک بار در دانشگاه اسمشان برای زیارت کربلا درآمد اما او گفته بود که آن را به کسی بدهند که تا به حال کربلا نرفته است و آرزوی کربلا را دارد. در جایی می‌گفتند که این سفر را به کسی داده است که طراح سوال بوده و شب تا صبح بی‌خوابی کشیده و این حق را به او داده که به این سفر کربلا برود.

روضه حضرت ابوالفضل(ع) منقلبش می‌کرد

ابراهیمیان با بیان اینکه فرزندش اعتقاد زیادی به اهل بیت(ع) داشت، خاطرنشان کرد: مجید می‌گفت: «پوشیدن لباس مشکی فقط متعلق به اهل بیت(ع) است و فقط به‌خاطر شهادت اهل بیت(ع) باید سیاه‌پوش شویم.» هم در منزل شخصی‌اش و هم زمانی‌که پیش ما زندگی می‌کرد، دوستان و اطرافیان را دعوت می‌کرد و مراسم روضه و ختم صلوات برگزار می‌کرد. یک‌بار از یکی از دوستانش شنیدم که در مراسم روضه، هنگامی که نام حضرت ابوالفضل(ع) جاری شد، مجید بسیار منقلب شد و وقتی پس از آرام گرفتن او علتش را پرسیدند، گفت: «چون پدرم بلاتشبیه از لحاظ جسمانی مانند حضرت ابوالفضل(ع) است؛ یعنی از ناحیه دست و پا مجروحیت دارد و چون روزی از پله‌ها پرت شده و بر روی زمین افتاده بود و کسی نبود که او را از زمین بلند کند، این صحنه‌ها او را یاد صحنه افتادن حضرت ابوالفضل(ع) از اسب می‌انداخت و منقلب می‌شد.

 

گفتگو از حمیدرضا گل‌هاشم

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده