صاحب اون خونه خیلی کریمه!
به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید علیمحمد شمسی» یکم مهرماه ۱۳۴۶ در روستای لاسجرد از توابع شهرستان سرخه به دنیا آمد. پدرش قربانعلی، کارگر بود و مادرش معصومه نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور یافت. بیست و نهم فروردین ۱۳۶۷ در فاو عراق به شهادت رسید. پیکر وی مدتها در منطقه برجا ماند و سال ۱۳۷۹ پس از تفحص، در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد.
این خاطرات به نقل از مادر شهید است که تقدیم حضورتان میشود.
صاحبخانه خوشانصاف
میدانستم میرود کارگری، اما نمیدانستم کجا. یک روز خیلی خسته دیدمش. گفتم: «مگه چقدر مزد میگیری که این قدر خودت رو هلاک میکنی؟»
چای را از توی سینی برداشت و گفت: «مامان! خیلی زیاد.»
فردا که از سرکار برگشت، خستهتر از دیروز بود. مادر بودم و خیلی دلم سوخت. گفتم: «دیگه نمیذارم بری برای این آقا کار کنی؛ فقط بگو این خوش انصاف کیه؟»
دستش را روی لب گذاشت و گفت: «هیس! این جوری نگو، صاحب اون خونه خیلی کریمه.»
هاج و واج نگاهش کردم و گفتم: «از حرفهات سر در نمییارم، معلومه داری چی میگی؟»
گفت: «مامان! میرم سر مسجد کار میکنم. حالا متوجه شدی چقدر مزدم زیاده. صاحب خونهاش هم خیلی خوش انصافه.»
بیشتر بخوانید: صاحب اون خونه خیلی کریمه!
تا خدا نخواد حتی یک برگ هم از درخت نمیافته
با بچههای خواهرم رفته بودیم دریا. علیمحمد و خواهرزادهام میرفتند شنا میکردند و ما هم ساحل بودیم. من خیلی نگران علیمحمد بودم. بالاخره از آب بیرون آمدند. عصبانی شدم و گفتم: «علیمحمد! غذا بر من حروم شد؛ نمیگی یک وقتی غرق بشی، من چه خاکی توی سرم بریزم؟»
دیدم خیلی به او خوش گذشته. گفت: «مادر! همه داشتن غذا میخوردن و تو غصه منو؟ چرا؟ اول این که من شنا بلدم، بعدش تا خدا نخواد حتی یک برگ هم از درخت نمیافته.»
میخوام به رزمندهها خدمت کنم
وقتی توی آشپزخانه بودم، میآمد دور و برم میپلکید.
یک بار گفتم: «علیمحمد! چرا اینقدر مییای مزاحمم میشی و نمیذاری به کارم برسم؟»
پیاز را از من گرفت و شروع کرد به خُرد کردن. پیاز اشکش را درآورد. همراه با خنده و گریه گفت: «مامان! دارم میرم سربازی، میخوام هر کاری ازم برمییاد، توی جبهه برای رزمندهها انجام بدم.»
انتهای متن/