ستاره درخشان شهادتش در پیرانشهر به زمین نشست
به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید یحیی حیدری» هشتم فروردین ۱۳۳۸ در شهرستان دامغان دیده به جهان گشود. پدرش مهدی و مادرش عصمت نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. سرباز ارتش بود. سیام مهر ۱۳۵۸ با سمت تکتیرانداز در محور پیرانشهر سردشت توسط گروههای ضدانقلاب بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. مزار وی در گلزار شهدای فردوس رضای زادگاهش واقع است.
ستاره درخشان شهادتش در پیرانشهر به زمین نشست
چهارده ماه از خدمت مقدس سربازی ما میگذشت. یحیی تازه از مرخصی برگشته بود. مسئولیت واحد تدارکات به او و چند نفر دیگر واگذار شده بود تا آذوقه و تجهیزات به رزمندگان برسانند. کومله و اشرار، منطقه را در اختیار داشتند. با دلاوریهای رزمندگان ضربات سختی بر آنها وارد آمد و نقاط اشغالی آزاد شد.
سه روز بعد، در سیام مهرماه ۱۳۵۸ ماشین تدارکات آماده رفتن به نقاط آزاد شده گردید. رمز مورد نظر با بیسیم به پایگاهها اعلام شد. بیسیم مکرر پیامها را دریافت میکرد. حرکات دشمن نیز گزارش میشد. ماشین تدارکات چند پایگاه را پشت سر گذاشت، بیسیم هم لحظه به لحظه تأیید میکرد. از روی پلی که منطقه و تپههای اطراف را به هم متصل میساخت عبور نمود. قبل از برخورد با مین بچهها فوراً خود را به بیرون پرت کردند و گرفتار رگبار نیروهای کومله شدند.
بالاخره، ستاره درخشان شهادتش در پیرانشهر به زمین نشست.
(به نقل از دوست شهید)
خدایا! یحیی رفت و ما جا ماندیم
پادگان ارومیه بودیم که یکی از دوستان گفت: «تعدادی از بچهها کمین خوردند. به زودی آنها را با هلیکوپتر میآورند. یحیى حیدری هم جزء آنهاست.»
گفتم: «حسن! چی میگی؟!»
ناباورانه خودم را به محل تخلیه شهدا رساندم؛ اما موفق به دیدن شهدا نشدم. با آمبولانس پیکرها را به سردخانه منتقل کردند. فوراً خودم را رساندم. شلوغ بود. مسئولین سردخانه نمیگذاشتند کسی داخل شود. با اصرار به داخل سردخانه رفتم. کار تخلیه شهدا پایان یافته بود. کشوها را یکییکی باز کردم تا به کشوی پنجم رسیدم. تا آن را باز کردم، قامتم فرو ریخت. باورم نمیشد یحیی باشد. باران اشک و حسرت، باریدن گرفت. خدایا! یحیی رفت و ما جا ماندیم ...!
به دامغان زنگ زدم و شهادت یحیی را به عمویم گفتم.
(به نقل از دوست شهید، منصور خدادادی)
میخواست باری را از دوش دیگران بردارد
از همان دوران کودکی میخواست باری را از دوش دیگران بردارد. در روزهای تعطیل به ویژه تابستان، روزنامه میفروخت و در مغازهها شاگردی میکرد تا پولی به دست آورد. مقداری از آن را پس انداز میکرد و در مواقع ضروری در اختیار پدرم قرار میداد.
(به نقل از امالبنین حیدری، خواهر شهید)
انتهای متن/