در وعدهها و قولوقرارها صادق بود
به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید حسن یحیایی» سیزدهم آذر ۱۳۴۶ در روستای آهوانو از توابع شهرستان دامغان به دنیا آمد. پدرش نوروز و مادرش پروین نام داشت. دانشآموز سوم متوسطه بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. هشتم شهریور ۱۳۶۳ در سردشت توسط نیروهای بعثی بر اثر اصابت گلوله به سر، شهید شد. مزار وی در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
این خاطرات به نقل از حسین یحیایی، برادر شهید است که تقدیم حضورتان میشود.
عکس یادگاری
حسن در دوران کودکی بسیار باهوش و کنجکاو بود. در بعضی از اوقات رادیو و تلویزیون را باز میکرد و مجدداً قطعات و اجزای آنها را در سر جایشان قرار میداد و به تعمیر آنها میپرداخت. روزی با خانواده به چشمهعلی دامغان رفته بودیم. خواستیم عکس دستهجمعی و یادگاری بگیریم. حسن هم از جبهه آمده بود و در جمع ما بود. من به مادرم پیشنهاد دادم: «بیا و کنار حسن بایست تا یک عکس یادگاری از شما بگیرم.» هرچه ما اصرار کردیم، مادرم نیامد. بعد به حسن گفتیم: «تو برو پیش مادر بایست تا یک عکس از شما بگیریم.» هنوز این عکس یادگاری از شهید در نزد ماست.
بیشتر بخوانید: حسن با قرآن مانوس بود
وی به رشتههای مختلف ورزشی از جمله کشتی و پینگپنگ روی آورد و در میان بازیهای فکری شطرنج را دوست داشت. من در بیمارستان و در بخش رادیولوژی کار میکردم. یک روز آقای سیدابوالقاسم تقوی به بیمارستان آمد و عکسی را به من نشان داد و گفت: «این شخصی را که در این عکس است میشناسی؟»
گفتم: «بله! برادرم است.»
گفت: «ایشان در جبهه شهید شده است.»
گفتم: «کجاست؟» گفت: «سردشت.»
این طور که بعداً بچههای جبهه و جنگ تعریف کردند، به ما گفتند: «حسن با تعدادی از رزمندگان در یک مسیری بودند که در دام کوملهها افتادند و هدف رگبار قرار گرفتند و به شهادت رسیدند.» دوستان حسن برادران حسین کمالی و رضیآبادی بودند.
بیشتر بخوانید: امیدوارم پسرم با شهیدان کربلا محشور شود
در وعدهها و قولوقرارها صادق بود
حسن علاقه خاصی به جبهه پیدا کرده بود و برای رفتن به جبهه لحظه شماری میکرد. دلبستگی ایشان به جبهه خیلی زیاد بود. یکبار به عمویم گفته بود: «عموجان! میخواهم به جبهه بروم!»
عمویم او را از رفتن به جبهه منع کرد؛ ولی حسن در جواب گفته بود: «من حاضرم همین امشب به جبهه اعزام شوم و شما به من میگویی به جبهه نرو!» من میروم و برنمیگردم!»
خصوصیات اخلاقی ایشان را هنوز به یاد دارم؛ صداقت ایشان مثال زدنی است. در وعدهها و قولوقرارها صادق بود و دوست نداشت کسی به غیر از صداقت و راستی با او حرفی بزند. ظاهر و باطنش یکی بود. به مسائل شرعی و دینی توجه داشت؛ از طریق نماز سعی میکرد ارتباط با خدا داشته باشد. هیچگاه نمازش ترک نمیشد و دیگران را به این فریضه تشویق میکرد.
انتهای متن/