شفا گرفتم تا لالههای خونین گلستانم را پرورش دهم
به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید حسین بینائیان» بیست و سوم شهریور ۱۳۴۱ در روستای کلاتهرودبار از توابع شهرستان دامغان به دنیا آمد. پدرش رجب و مادرش نرگس نام داشت. تا سوم متوسطه درس خواند. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. چهاردهم تیر ۱۳۶۳ در بانه توسط گروههای ضدانقلاب بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. پیکر وی را در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپردند. برادرش یحیی نیز شهید شده است.
شفا گرفتم تا لالههای خونین گلستانم را پرورش دهم
چهار بچه قدونیمقد داشتم که به بیماری سختی مبتلا شدم. همه دکترها جوابم کردند؛ تا این که شبی در عالم رؤیا احساس کردم که دیگر لحظه آخر زندگیام است. عاجزانه به درگاه خدا التماس کردم که «بارپروردگارا! فرزندانم کوچکند! به آنها رحم کن!» در همان حال دیدم سقف خانه باز شد و آقایی نورانی وارد شد و به من گفت: «خدا به شما سی سال دیگر عمر داده است!»
سراسیمه از خواب پریدم. تمام تنم خیس عرق بود؛ اما از بیماری خبری نبود. میدانستم که مشمول عنایت حقتعالی شدهام، ولی چرا؟ همیشه این سؤال در ذهنم تکرار میشد تا این که لالههای خونین گلستان زندگیام، یحیی و حسین به دنیا آمدند و درست در اوج جوانی یکی پس از دیگری به شهادت رسیدند و آن راز سربهمهر برایم آشکار شد که خدا برای به دنیا آوردن و پرورش آنها به من عمری دوباره داده بود.
(به نقل از نرگس سلمی، مادر شهید)
اگه من نروم کی باید راه یحیی رو ادامه بده؟
خیلی کوچک بود که پدرمان به رحمت خدا رفت. همه اعضای خانواده به او علاقهمند بودند؛ بههمین دلیل اجازه نمیدادیم کار کند. کلاس پنجم را که در روستا خواند، به دامغان فرستادیمش. با برادرم یحیی زندگی میکرد و درس میخواند.
وقتى یحیی شهید شد، روحیهاش کسل شد و ترک تحصیل کرد. به سن سربازی رسید. میتوانست به دلیل شهادت برادرمان معاف شود؛ اما هرچه از او خواستیم برای معافیتش اقدام کند، زیر بار نرفت. میگفت: «باید به سربازی برم و دینم رو ادا کنم! اگه من نروم کی باید راه یحیی رو ادامه بده؟»
خدمت سربازی را تمام کرد و برگشت. مدتی نگذشته بود که دوباره عازم جبهه شد. بهخاطر وابستگی زیاد نمیتوانستیم راضی شویم که او به منطقه برود؛ اما او به خواسته ما توجه نکرد و رفت. در کردستان در حین گشت، در کمین ضدانقلاب افتاد و شهید شد.
(به نقل از حبیب بینائیان، برادر شهید)
انتهای متن/