برانکارد ساخت وطن!
به گزارش نوید شاهد سمنان، شهید سید محمود زرگر یکم آبان ۱۳۳۸ در شهرستان سمنان به دنیا آمد. پدرش سیدعلی و مادرش خیرالنسا نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. جهادگر بود. سال ۱۳۵۸ ازدواج کرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد. از سوی جهادسازندگی به جبهه رفت. نوزدهم اسفند ۱۳۶۲ در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش به کتف، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای امامزاده اشرف زادگاهش قرار دارد.
برانکارد ساخت وطن!
بچهها مجروح شده بودند. آتش دشمن سنگین بود و تنها کاری که میتوانستم بکنم، به رو خواباندن بچهها بود. آنها توانایی تکان خوردن را هم نداشتند. دیدم آن طرفتر سید محمود سخت مشغول است. چند دقیقه بعد تعدادی برانکارد را کنارمان گذاشت. آنها را با گونی، چوب و دستههای بیل درست کرده بود. کمک کردم تا بچههای مجروح را روی آنها بگذارند.
چند لحظه بعد، خودم مجروح شدم. وقتی من را روی یکی از برانکاردها میگذاشتند، سید محمود گفت: «نگران نباش محکمه، ساخت وطنه.»
من به پشت جبهه منتقل شدم و او همان روز شهید شد. رفت به میهمانیای که دعوت شده بود.
(به نقل از دوست و همرزم شهید، حشمتالله جدیدی)
بیشتر بخوانید: بخاطر قولی که داده بود، تا لحظه شهادت عطر نزد
مطمئن شده بود که متعلق به این دنیا نیست
در جزیره مجنون بودم و هنوز حال و هوای عملیات خیبر، جنگ و آتش و خون در سرم بود که شب خواب دیدم گروهی از ما شهید شدیم و من جز شهدا هستم. برای ما مراسم تشییع جنازه گرفتند و ما را در قبر گذاشتند. بعد برگشتند. من ماندم و قبر. پس از لحظهای دیدم که رو به رویم فضای شبیه باغی سرسبز است؛ پر از درخت. همه ما دایرهوار نشسته بودیم و شهید بهشتی وسط جمع ما در حال سخنرانی بود. وقتی تک تک شهدا از آنجا حرکت کردند به سمت دیگری، به من گفتند: «شما برگرد! الآن زوده.»
به این قسمت خوابش که رسید، دیگر نتوانست خودش را کنترل کند و با سوز فراوانی اشک میریخت و میگفت: «چرا دیگران رفتند و من نرفتم؟ چرا اونجا رو نشونم دادن و نگذاشتن برم؟»
از آن به بعد دیگر روی زمین بند نمیشد و خودش را در این دنیا نمیدید. مطمئن شده بود که متعلق به این دنیا نیست. چند روز بعد از ملاقاتمان در مخابرات، در حال سجده شهید شد و به آرزویش رسید.
(به نقل از دوست و همرزم شهید، رمضان حیدریان)
بیشتر بخوانید: امام که صیغه عقدمان را خواند، دعایش به اجابت رسید
گناهانت آمرزیده میشه
هرجا سیدی را میدید، احوالپرسی میکرد، حتی اگر ایشان را نمیشناخت. علت را که پرسیدم، گفت: «دوست عزیزم! هرجا سیدی رو دیدی به احترامش بلند شو تا خداوند برای این احترامی که به او گذاشتی، گناهانت رو بیامرزه.»
(به نقل از دوست و همرزم شهید، علی سعیدی)
بیشتر بخوانید: میترسم به مهمونیات نرسم!
انتهای متن/