نامش در شمار شهدای از جان گذشته مرصاد نوشته شد
به گزارش نوید شاهد سمنان، نه غم نان داشت و نه هوای این و آن، دلش برای ایمان میتپید و ایران. او که هم هنر داشت و هم شغل، هم آب و هم نان، به بهای جان، پای در دولتسرای عشق نهاد تا در پیشگاه جانان شرمنده نباشد. وقتی بیشتر در دنیا ماندی، دیرتر دل میکنی؛ هر چه ماندنت استوارتر باشد بریدنت گرانبهاتر است.
او دل را به دیگری سپرد
شهید علیاکبر قلعهآقابابائی جوان بود. از آمدنش تا رفتنش تنها سی و یک بهار گل افشانده بود؛ از آغاز بهار ۱۳۳۷ تا میانه تابستان ۱۳۶۷ اما برای دلبستن به دنیا چیزی کم نداشت. همسر و سه فرزند، دلبستگیِ کمی نبود. شغل و هنر و پدر و مادر؛ هرکدام میتوانست بندی بر بندهای دل او بیفزاید، اما او دل را پیش از آن به دیگری سپرده بود؛ دلی نداشت که بندی داشته باشد.
علیاکبر از آنان بود که دلتنگش میشدی و دیدنش آرامت میکرد
حاج رضا قلی کارمند با اخلاص و مردمدار راهآهن دامغان، پدر شهید بود و خدیجه خانم شهمیرزادی مادرش. دو صبور بزرگوار که دست و پاگیر علی نشدند و دردهای نبودنش را فرو خوردند تا به خدا پیوستند. در زندگی هر آدم معدود افرادی هستند که وقتی میبینیشان از وجودشان آرام میگیری تو را به خود میکشانند. واهمهای از همنشینی آنان نداری. از بودنشان ملول نمیشوی. میروی، میآیی، مینشینی، کار میکنی، در هرجایی که هستی دلتنگشان میشوی. علیاکبر از آنان بود که دلتنگش میشدی و دیدنش آرامت میکرد. نمیدانم تأثیرِ چه بود؟ محیط خانوادگی پاک و آرام؟ نان حلال؟ میراث فطری؟ عشق در جان او ریشه دوانده بود؟ یا همه اینها؟ هر چه بود، بود.
پای در مَردستان جنگ و جهاد نهاد
نخستین روز از نخستین ماه ۱۳۳۷ پای به آزمون سرای خاک نهاد تا نیکو زندگی کند و پاک؛ آنچنانکه از رهگذار او غباری بر خاطری ننشیند. چقدر هنرمندانه دلبری کرد که چراغ مهرش را در جان دوست، آشنا و خویش و قوم برافروخت. سرانجام مردانه پای در مَردستان جنگ و جهاد نهاد تا نگذارد دشمنانِ دیو خو پا در حریم سرزمین اهوراییاش بگذارند و گوهر ایمان و آبرویش را به غارت برند.
در هنر زبان زد دوستانش بود
از کودکی بلندنگر بود و آرمانگرا. باهوش سرشاری که داشت مقاطع درسی را به خوبی پشت سر نهاد و موفق به کسب دیپلم طبیعی (نظام قدیم) شد. شور و عشق الهی در سر داشت. همگام با انقلاب و مردم، خواهان استقلال و آزادی و جمهوری اسلامی بود. هنرآموزی در عکاسخانه برادر هنرور و علاقه فردی، موجب شد در کنار تحصیل دانش به مشق نقاشی و عکاسی بپردازد و در این حوزه نیز نامی خوش به دست آورد. بسیاری از چهرهنگاریها و عکسهای آن روزها، چه در شهرستان و چه در جبهه، به قلم و هنر علیاکبر بود که هنوز هم زبان زد دوستان است.
نود و شش ماه در منطقه عملیاتی
جوهر جوانمردی خود را به بازار کار برد و در یک شرکت ساختمانی مشغول کار شد. به دلیل عدم نیاز دولت در سال ۵۶ از سربازی هم معاف شد. دیری نپایید که شغل خویش را رها کرد و پاسداری از وطن و انقلاب نوپای اسلامی را پیش گرفت و در چهاردهم تیر ۱۳۵۹ به استخدام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد. نود و شش ماه از عمر پربکت خود را در سپاه گذراند که سی و دو ماه از آن را در مناطق عملیاتی به سر برد. دو بار زخمی و بستری شد که بیدرنگ پس از بهبودی باز راهی جبهه شد.
علیبابای ساده و صمیمی
گاهی در لباس فرماندهیِ گروهان قامت افراشت و گاهی در چهره فرماندهی و جانشینی گردان؛ اما همیشه همان علیبابای ساده و صمیمی بود. در بیست و سه سالگی زندگی مشترک خود را آغاز کرد و تا سال ۶۶ پدر سه فرزند شد. دو پسر و یک دختر به نامهای حسن، فهیمه و مصطفی. فرزندان نازنین این شهید، به دلیل خردسالی در آن روزگار، اکنون خاطراتی از پدر خویش به یاد نمیآورند. نیمی از عمر او پس از ازدواج سهم همسر و فرزندان شد و نیم دیگر به نبرد و حضور در میدان جنگ گذشت.
در مرصاد پیکرش هدف ترکشها قرار گرفت
سرانجام پنجم مردادماه ۱۳۶۷ در اسلامآباد غرب پیکرش هدف ترکشها قرار گرفت و نامش در شمار شهدای از جان گذشته مرصاد نوشته شد. بدن پاک او چند روزی بر زمین تفته و میان دود و آتش باقی ماند تا تمام رشتههای تعلق او بگسلد و پیوند او با خاکیان به پایان رسد و در کنار افلاکیان در نزهتگاه دوست به روزیخواری نزد پروردگارش بنازد. آرامگاه او در فردوسرضای دامغان زیارتگاه اهل دل است. سلام بر او روزی که زاده شد و سلام بر او روزی که جان به جانان سپرد!
انتهای متن/