برگه خرید یخچال، مجوزی شد برای رفتن عبدالله
به گزارش نوید شاهد سمنان؛ شهید عبدالله مجاهد پانزدهم فروردین ۱۳۴۳ در روستای زرگرآباد از توابع شهرستان دامغان به دنیا آمد. پدرش غلامحسین و مادرش فاطمه نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. تعمیرکار خودرو بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. چهارم فروردین ۱۳۶۱ با سمت تکتیرانداز در رقابیه بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد.
برگه خرید یخچال، مجوزی شد برای رفتن عبدالله
عبدالله تازه از سر کار برگشته بود. پاییز با سیلی سرد خود، چهره خسته و افسرده میهن جنگزدهمان را نوازش میکرد. سرمای پاییز تمام وجودم را گرفته بود. به خاطر بیماری فصلی در بستر بودم.
از اعضای فعال بسیج بود. کنارم نشست. از کارهایی که انجام میداد برایم حرف زد. کاغذی را نشانم داد و گفت: «مامان! این کاغذ رو امضا میکنی؟»
گفتم: «برای چی امضای منو میخوای؟»
گفت: «آخه دو برجه حقوقم را ندادن! منم میخوام یک یخچال بخرم! احتیاج به مهر و انگشت شما دارن.»
امضا کردم. چون هرگز از او دروغی نشنیده بودم. چند روز گذشت. عمر بیماری من هم تمام شد. از من خواست تا با او همراه شدم. به بسیج رفتیم. مسئول بسیج گفت: «مادرجان! شما خودت به پسرت اجازه دادی و زیر برگه رو امضا کردی و انگشت زدی!»
گفتم: «بله!» گفت: «ممکنه بره و شهید بشه! راه خطرناکیه!»
گفتم: «من یک پسر بیشتر ندارم! ایشان رو با جان و دل تقدیم اسلام و قرآن میکنم. راضیام به رضای خدا!»
برگه خرید یخچال، مجوزی شد برای رفتن عبدالله. از دفتر بسیج که بیرون آمدیم، اشک شوق گونههای عبدالله را نوازش میکرد. با او وداع کردم؛ در حالی که هنوز یک دل سیر او را ندیده بودم. گفتم: «پسرم! تو که دروغ نمیگفتی؟»
گفت: «من دروغ نگفتم! دو ماه حقوق نگرفتم. ولی مامان! من عاشق امام خمینیام! عاشق کربلای حسینم!»
(به نقل از مادر شهید)
بیشتر بخوانید: عبدالله، عبد و تسلیم کسی غیر از خدایش نمیشد
تا زمانی که ما هستیم نگران جبهه نباشید!
تنگه رقابیه و کوههای میشداغ، چهره عبدالله، سماعی، مرتضوی، رستمیان و تعداد زیادی از طایفه شجاعان و دردمندان روزهای جنگ را در ذهن خود حفظ میکرد. بلندقامتانی که سرما، ارتفاع و گرمای سوزان رملها، همه در برابر صبوری و شجاعتشان سر فرود میآوردند.
لبخند زیباترین هدیهای بود که بعد از هر سلام نثار دیگران میکرد.
نماینده وقت مردم دامغان شهید سیدحسن شاهچراغی به همراه پدر بزرگوارشان، آقای سید مسیح شاهچراغی و آقای مهدینژاد، نماینده وقت گرمسار برای دیدار با بچهها، قبل از عملیات به منطقه آمده بودند.
عبدالله که از دوران مبارزات انقلابیاش با دم مسیحایی شهید سیدحسن آشنا بود، در حالی که آرپیجی روی شانهاش بود، رو به ایشان و بقیه همراهانشان کرد و گفت: «شما به دامغان برگردید و به فکر اونجا باشید! تا زمانی که ما هستیم نگران جبهه نباشید!»
هنوز صحبتهای مردانه او را در گوش جانشان مرور میکردند که خبر شهادتش در شهر پیچید. عبدالله ردپای نسیمی بود که در پرتوهای خورشید ناپیدا ماند.
(به نقل از همرزم شهید، فرحزاد)
انتهای پیام/