ورد زبانش این بود: «زینبگونه باش!»
به گزارش نوید شاهد سمنان؛ شهید ابوالقاسم سیفی یکم خرداد ۱۳۳۹ در روستای وامرزان از توابع شهرستان دامغان به دنیا آمد. پدرش محمدعلی (فوت ۱۳۴۵) و مادرش منورخاتون نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و ديپلم گرفت. ازدواج کرد. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. ششم فروردین ۱۳۶۱ با سمت بیسیمچی در شوش بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
در حین عملیات از زندگی چیزی یادم نمیآید
- «توی جبهه که هستی به یاد من هم میافتی؟»
در پاسخم گفت: «تا قبل از عملیات مسلماً به یادتان هستم؛ ولی در حین عملیات از زندگی چیزی یادم نمیآد. فقط به عملیات فکر میکنم. به لحظهای که با دشمن باید بجنگم.»
(به نقل از همسر شهید)
هر چه از اوست به صد نکوست
بار آخری که میخواست اعزام بشه، سه بار تا درِ حیاط رفت و برگشت. آن روز یک حالت خاصی داشت؛ دوست داشتی فقط نگاهش کنی. زن داداشم چشمانش بارانی بود و گریه میکرد.
ابوالقاسم که مدام میرفت و برمیگشت، نگاهی به همسرش انداخت و گفت: «هوای زن داداش را داشته باشید. انشاءالله، من میرم؛ اگر برگشتم که هیچ و اگر برنگشتم هر چه از اوست به صد نکوست!»
(به نقل از خواهر شهید)
ورد زبانش این بود: «زینبگونه باش!»
یادم میآید سالهای آخر که با هم بودیم خیلی برای من کتاب میآورد. خیلی علاقه داشت که من ادامه تحصیل بدهم. سفارش به حجاب میکرد و ورد زبانش این بود: «زینبگونه باش!»
هر وقت که شعرهایم را برایش میخواندم تشویقم میکرد که باز هم شعر بگویم. وقتی برای جبهه شعر میگفتم، او نیز در کنارم بود. بهش میگفتم: «داداش! اگه شهید بشی، از اون دنیا برای من خبر میآوری؟»
تا یک سال پس از شهادتش خیلی از سؤالاتی را که نمیتوانستم پاسخی برای آنها بیابم، در رویاهایم از ایشان میپرسیدم.
(به نقل از خواهر شهید)
بخاطر من خودت رو اذیت نکن
نامزد بودیم که شهید شد. ناراحتیام بیش از اندازه بود. دوری و از دست دادن ایشان، بسیار برایم سخت بود. خوابش را دیدم. یک جایی بین زمین و آسمان. ابوالقاسم در خانهای سبز رنگ قرار داشت. با هم صحبت میکردیم که گفت: «ناراحتی من به خاطر شماست! سعی کنید کمتر از من یاد کنید! کمتر احساس زجر در خود ایجاد کنید! بخاطر من خودت رو اذیت نکن!»
از خواب که بیدار شدم، آرامش خاصی داشتم.
(به نقل از همسر شهید)
انتهای پیام/