ابوالقاسم عاشق و دلداده جبهه و شهادت بود
به گزارش نوید شاهد سمنان؛ بهاری بود و زاده دامغان. نخستین روز از خردادماه ۱۳۳۹ آخرین ستاره و دردانه محمدعلی چشم به دنیا باز کرد. روزهایی که عطر خوش گلهای محمدی هنوز مشام جانها را نوازش میکرد. شهید ابوالقاسم سیفی از همان کودکی پرتلاش بود. با این که از همه کوچکتر بود. درک و فهم و ادب بالایی داشت. تحصیلات خود را در زادگاهش به پایان رساند و موفق به اخذ دیپلم هنرستان شد.
امر به معروف و نهی از منکر
سایه پدر که از سر خانه کم شد، با مادر زندگی را ادامه داد. اهل مطالعه بود و در منزل برای خود کتابخانهای درست کرده بود. به امر به معروف و نهی از منکر اهمیت میداد. مهربانی و محبتش او را از مستضعفین غافل نمیکرد و دست خیر داشت و همیشه گوشت گوسفندان قربانی شده در خانه را بین آنان تقسیم میکرد.
در همه کارها پیش تاز و پیش قدم بود. در راه انقلاب زحمات زیادی کشید. در تظاهرات و راهپیماییها حضوری فعال داشت. به تهران میرفت و با جمعآوری مدارک و اطلاعات، دست پر به دامغان بازمیگشت و با همسرش در همان زمانها آشنا شد و او نیز مانند ابو القاسم یک انقلابی بود و در پخش اعلامیهها همکاری میکرد.
عاشق و دل داده جبهه و شهادت بود
هنگام سربازی رفتنش بود که دستش شکست. خانواده اصرار داشتند ابوالقاسم معافیت پزشکی بگیرد؛ اما او که شرایط آن روزها را خوب فهمیده بود و اسلام و کشور و ناموسش را در خطر میدید، علیرغم میل خانواده با رضایت خودش به سربازی اعزام شد. عاشق و دل داده جبهه و شهادت بود. هوای کوی یار، قراری نگذاشته بود که بیقرار به جبهه پر کشید.
آن روز گویی چهرهاش نورانیتر از دیگر روزها بود
بیسیمچی بود و جبهه ۴۵۰ روز شاهد دلاوریهایش در مبارزه با خصم بود. یکبار از ناحیه انگشت دست مجروح شد تا این که روز موعود فرا رسید. آن روز گویی چهرهاش نورانیتر از دیگر روزها بود. روزهای آخر بیشتر از همیشه قرآن میخواند؛ عجیب با قرآن مأنوس گشته بود. ششمین روز بهار ۱۳۶۱ منطقه شوش بود و عملیات فتحالمبين؛ او که زمزمه «انا فتحنا لک فتحا مبینا» بر لب داشت، با بارش بیامان ترکشهای توپ بر سر، پیروز میادین گردید و به پرواز درآمد. یازده روز از عروجش میگذشت که پیکر پاکش در گلزار شهدای وامرزان دامغان، در دل خاک مأمن گرفت.
انتهای پیام/