شهید «عبدالله مجاهد» پانزدهم فروردین ۱۳۴۳ در روستای زرگرآباد دامغان به دنیا آمد. پس از پیروزی دلنشین مردم خداجوی ایران، او که رنج تنهایی، گوشه‌ای از زندگی‌اش را پر کرده بود، مسجد جامع، نماز جمعه و جماعت و شرکت در جلسات قرآنی، آرام‌بخش جان تنهایش می‌شد. فروردین ماه ۱۳۶۱ منطقه رقابیه و عملیات فتح‌المبین میعادگاه عبدالله شد. تمام افتخار و عزتش، عبداللهی‌اش بود.

تمام افتخار و عزتش، عبداللهی‌اش بود

به گزارش نوید شاهد سمنان؛ خلیل با تمام خواهران و برادران فرق داشت. روز تشییع پدر، در شلوغی مشایعت کنندگان تمام حواسش جمع عبدالله بود. انگار می‌دانست که سرنوشت عبدالله در کنار او رقم خواهد خورد. هنوز نمی‌توانست حرف بزند که خداوند در سه سالگی سایه و نام پدر را از زندگی‌اش پاک کرد.

بیش از پانزده روز از لبخند بهاری آسمان به زمین پهناور نمی‌گذشت و زمین به برکت این لبخند جانی تازه گرفته بود. سال ۱۳۴۳ در روستای زرگرآباد دامغان، شهید عبدالله مجاهد حاصل ازدواج مجدد غلامحسین، چشم‌هایش را به روی شکوفه‌های بهاری باز کرد. بعد از فوت پدر، خلیل، برادر بزرگ عبدالله، سرپرستی او را به عهده گرفت و مادر ایشان نیز دوباره ازدواج کرد. خلیل برادری را تمام کرده بود برای عبدالله. در کنار برادرزاده‌های خود بزرگ می‌شد.

نماز جمعه و جماعت آرام‌بخش جان تنهایش بود

تحصیلات ابتدایی را در همان روستا گذراند. به کار دامداری نیز مشغول بود. دستان گرم و سایه بلند خليل و همسرش، سبب شده بود عبدالله طعم دلنشین آرامش و آسایش را در کنارشان بچشد.

بیشتر بخوانید: هميشه در حسرت سوخته‌ایم

عبدالله پیش‌نماز نمازگزاران بود در دوران تحصیل. مهربانی و صبوری‌اش سبب شد تا در دل همه دوستان و فامیل عزیز شود. چهارده سال داشت که از مبارزان انقلابی بود. اگر راهپیمایی بود حتما شرکت می‌کرد. در روستا نیز به تکثیر و پخش نوارهای سخنرانی امامش مشغول بود. پس از پیروزی دلنشین مردم خداجوی ایران، او که رنج تنهایی، گوشه‌ای از زندگی‌اش را پر کرده بود، مسجد جامع، نماز جمعه و جماعت و شرکت در جلسات قرآنی، آرام‌بخش جان تنهایش می‌شد.

خداوند دلش را جایگاه نور ایمان و عشق سرشار از خود قرار داد

در و پنجره‌سازی، حرفه‌ای بود که عبدالله به آن بسیار علاقه داشت و از همان چهارده سالگی که به دامغان مهاجرت کرد، به شاگردی استادان این فن پرداخت و بعد از چند سال، استاد فن شد.

خدای عبدالله معنای بندگی را وقتی که پدرش برای همیشه دنیا را ترک کرد و مادرش ناگزیر به دوری از او شد، در روح بلند و جسم کوچکش حک کرده بود. خدایش نخواست تا دلش محل امنی باشد برای دنیای مادی. دلش را جایگاه نور ایمان و عشق سرشار به معبود قرار داد.

از خداحافظی تا سلام دوباره‌اش چهار ماه گذشت

چهارده سالگی را به پایان رساند که برای ادامه زندگی به تهران و شهر ری و به خانه برادرش مهاجرت کرد. به کار جوشکاری و البته در کنار آن به سبزی فروشی هم مشغول شد. در شهر ری در پایگاه بسیج مسجد دامغانی‌ها ثبت نام کرد و به فعالیت‌های خود ادامه داد. هفده ساله شده بود که برای اولین‌بار به جبهه رفت. دوره آموزشی‌اش پانزده روز طول کشید. از پادگان امام حسن (ع) در اسفند ۱۳۶۰ به اهواز، پادگان شهید مدنی اعزام شد. از خداحافظی تا سلام دوباره‌اش چهار ماه گذشت.

تمام افتخار و عزتش، عبداللهی‌اش بود

فروردین ماه ۱۳۶۱ منطقه رقابیه و عملیات فتح‌المبین میعادگاه عبدالله شد. روزهای قبل از عملیات در ازدحام سکوت و اشک و خداحافظی بچه‌ها، عبدالله نگاهش رو به آسمان و بی‌قرار وعده خداوندش بود. تمام افتخار و عزتش، عبداللهی‌اش بود. رقابیه در زیر گام‌های بندگی‌اش بی‌تاب شد و عمر انتظارش، به سیصد و پنجاه روز رسید.

چهارم فروردین ۱۳۶۱ زمزمه‌های بندگی‌اش، با نوای خوش هَزارانِ بهاری و رقص ترکش‌ها در فضای عاشقی‌اش همراه شد. جانش ملکوتی شد تا شهیدستان زرگرآباد میزبان پیکرش باشد.

 

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده