دعوت به اسلام در خط مقدم
به گزارش نوید شاهد سمنان؛ شهید عباسعلی اشرف یازدهم اردیبهشت ۱۳۳۹ در شهرستان سرخه چشم به جهان گشود. پدرش حسن و مادرش معصومه نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. بیست و یکم اسفند ۱۳۶۳ در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش به کمر، شهید شد. پیکرش را در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپردند.
جای زینالدین را بچههای ما پر میکنن
گفت: «تو که نمیدونی اون کی بود؟»
گفتم:« خوب معلومه. باهاش توی جبهه نبودم، ولی تو نباید خودت رو این جوری اذیت کنی.»
نفسش را جمع کرد توی دهانش و آن را یک جا بیرون داد و گفت: «او رفت، ولی ما هستیم. آری حق با توست. درسته زینالدین شهید شد و رفت، ولی بچههای کوچکی داریم که حتما جایش رو میگیرن ...
میخواستم او را از آن حال بیرون بیاورم. پرسیدم: «عباسعلی! منظورت چیه؟»
گفت:« یادمه توی عملیات والفجر مقدماتی بود که پسر بچه کم سن و سالی رو دیدم. پرسیدم: «چند سالته؟» بهم جواب داد: «چکار داری، یک اسلحه تو بردار و یک اسلحه من. ببینیم چه کسی بهتر میجنگه.»
(به نقل از همسر شهید)
بیشتر بخوانید: اگر الان پشت امامت باشی مثل اینه که در کربلا با امام حسین (ع) بودی
دعوت به اسلام در خط مقدم
به ناچار رفتیم یک محور دیگر. افتادیم توی باتلاق و نیزار. به سختی خودمان را به ساحل رساندیم. برای نیروها توانی نمانده بود. عباسعلی جلوی همه راه میرفت. قدمهایش را محکم برمیداشت. من و منصور پشت سرش بودیم. رفت روی خاکریز. دوربین انداخت طرف دشمن. با عجله آمد پهلویمان و گفت: «بیاین این طرف، چند تا از نیروهای عراقی رو بیاریم پیش خودمون.»
برگشتیم طرف خاکریز، حق با او بود. اوضاع مناسبی نداشتند. عباسعلی با صدای بلند و به عربی گفت: «شما در پناه اسلام هستین، ما هم برادر دینی شماییم.»
نیروهای عراقی داشتند میآمدند پیش ما. دستها روی سرشان بود. با صدای انفجار، عباسعلی دراز کشید روی خاکریز و سرش را پایین گرفت. منطقه آرام شد. سرمان را آرام بالا بردیم. بعثیها همه آنها را کشته بودند. عباسعلی رفت توی خودش.»
(به نقل از همرزم شهید، داود خطیری)
انتهای پیام/