دوست شهید «حسین عربعامری» نقل می‌کند: «گفت: اول با زبان، اگه نشد اون‌وقت درگیر می‌شـیم. بـه مـا مـی‌گـن: سرباز خمینی. می‌خواین پشت سـر مـا حـرف باشـه و بگن منطـق نـدارن، اون‌وقت همون چیزی بشه که دشمن می‌خواد؟» نوید شاهد سمنان در سالروز شهادت، در دو بخش خاطراتی از این شهید گرانقدر را برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند که توجه شما را به قسمت نخست این خاطرات جلب می‌کنیم.

به ما می‌گن سرباز خمینی!

به گزارش نوید شاهد سمنان؛ شهید حسین عربعامری یکم بهمن ۱۳۳۲ در روستای خیج از توابع شهرستان شاهرود به دنیا آمد. پدرش محمدصادق و مادرش طوبا نام داشت. تا پایان دوره ابتدای درس خواند. ازدواج کرد و صاحب چهار پسر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. بیست و یکم بهمن ۱۳۶۴ با سمت فرمانده گردان کربلا در اروندرود بر اثر اصابت ترکش به دست و پا، شهید شد. پیکر او را در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپردند. او را اخوی عرب نیز می‌‏نامیدند.

 

به ما می‌گن سرباز خمینی!

درِ حیاط باز بود و همه چیز به هم ریختـه. چنـد نفـر را بیـرون کوچـه مستقر کردیم و رفتیم داخل. دعوای دو تا بچه، روستا را به هم ریخته بود. اهل روسـتا بـه هـواداری بچه‌ها دو دسته شده بودند. یک طـرف ضـدانقلاب و منـافقین، یـکطـرف هـم بچه‌های حزب‌الله.
بچه‌ها اسلحه‌ها را از ضامن خارج کردند. اخـوی کـه تـازه وارد حیـاط شده بود، گفت: «اول با زبان، اگه نشد اون‌وقت درگیر می‌شـیم.»

بـه مـا مـی‌گـن: «سرباز خمینی» می‌خواین پشت سـر مـا حـرف باشـه و بگـن منطـق نـدارن، اون‌وقت همون چیزی بشه که دشمن می‌خواد؟

(به نقل از دوست شهید، محمد غنیمت‌پور)

 

با همین الله‌اکبرها انقلاب پیروز شد

ساعتش را نگاه کرد. علی‌اکبر و علـی‌اصـغر را تـوی بغـل گرفـت و بـا خودش برد پشت‌بام. مردها هم یکی‌یکی به دنبالش رفتند. گاهی وقت‌ها کار به تشر می‌کشید، وقتی که تشویق کارساز نبود. همـه را بلند می‌کرد و می‌برد پشت‌بام، کوچک و بزرگ را.

می‌گفت: «با همین الله‌اکبرها انقلاب پیروز شده. ضد انقلاب باید بدونـه مـا پـای انقلاب‌مون ایستادیم.»

(به نقل از همسر شهید)

 

حرمت معلمش را خیلی نگه می‌داشت

اول لبخندی زد و خیلـی زود چهـره‌اش را در هـم کـشید. بـدون هـیچ سوال و جوابی خودکـار را گذاشـت لای انگـشت شـاگرد ممتـاز کـلاس و چندبار فشار داد: «اینه اون نقاشی که گفـتم بکـشین؟ مگـه پـای تختـه براتـون نکشیدم؟»

نگران بودم اعتراضی کند. حسین بچه‌ای نبود کـه زیـر بـار حـرف زور برود. در سکوت درد مـی‌کـشید و لـب وا نمـی‌کـرد. حـرمتش را خیلـی نگـه می‌داشت. ساعت تفریح، دفترچه حسین دست به دست می‌چرخیـد. خانـه‌ای کـه حسین کشیده بود خیلی زیباتر از آن خانه‌ای بود که معلم پای تخته کشیده بود.

موقع رفتن، آقای معلم گوشه دفتر مشقش، لیست بلندبالایی از جریمه نوشـت. بی‌هیچ اعتراضی آن‌شب تا دیروقت بیدار بود و جریمه‌ها را مـی‌نوشـت. آخـر شب انگشت‌هایش را که فشار می‌داد چَرَق چَرَق صدا می‌داد.

(به نقل از برادر شهید، حسینعلی)

 

منبع: کتاب هفت‌سین‌های بی‌بابا/ خاطرات سردار شهید حسین عربعامری

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده