دوشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۰ ساعت ۰۹:۴۵
نوید شاهد – پدر شهید «حسن خواجوی» نقل می‌کند: «قفل مغازه را باز کردم و به آسمان نگاه کردم. طرف مشهد هم خبری نبود. بر عکس دیشب، امشب از سمت مشهد نوری آمده بود. حیرت‌زده پرسیدم: چه خبر شده؟ صدایی از میان نور گفت: مگه نمی‌بینی آقا امام زمان (عج) می‌رن جبهه.» نوید شاهد سمنان به مناسبت ماه مبارک رمضان، در دو بخش خاطراتی از این شهید گرانقدر را برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند که توجه شما را به بخش دوم این خاطرات جلب می‌کنیم.

صدایی از میان نور گفت آقا امام زمان دارن می‌رن جبهه!

به گزارش نوید شاهد سمنان، شهید حسن خواجوی بيست و پنجم دی‌ماه ۱۳۴۶ در شهرستان تهران به دنيا آمد. پدرش محمدحسين، نانوا بود و مادرش حاج‌‌خانم نام داشت. دانش‏‌آموز سوم متوسطه بود. به عنوان بسيجی در جبهه حضور يافت. سی و يکم ارديبهشت‌ماه ۱۳۶۵ مصادف با دومین روز از ماه مبارک رمضان ۱۴۰۶ در مهران هنگام درگيری با نيروهای عراقی بر اثر اصابت گلوله به قلب، شهيد شد. مزار او در گلزار شهدای امامزاده يحيای شهرستان سمنان قرار دارد.

صدایی از میان نور گفت: «آقا امام زمان دارن می‌رن جبهه!»
قفل مغازه را باز کردم و به آسمان نگاه کردم. طرف مشهد هم خبری نبود. بر عکس دیشب، امشب از سمت مشهد نوری آمده بود. حیرت‌زده پرسیدم: «چه خبر شده؟» صدایی از میان نور گفت: «مگه نمی‌بینی آقا امام زمان (عج) می‌رن جبهه.» در جایم میخکوب شدم.

حسن از پشت سر گفت: «سلام!» برگشتم کسی نبود. گفتم: «پناه بر خدا! نه از اون خواب دیشب، نه از فكر و خیال‌های امروز، حسن که الان جبهه.» دوباره کلید را در قفل چرخاندم. در را باز کردم و فکرم را مشغول کارهای روزانه کردم. خودم مغازه بودم و فکرم جبهه، سپاه و بیمارستان. مغازه را رها کردم و رفتم بیمارستان.

چند نفر مأمور حمل شهدا دور هم جمع بودند. جلوتر رفتم. یکی از آنها دستم را گرفت و من را روی صندلی نشاند. دو سه نفر دیگر هم آمدند. از بیمارستان گفتند و زخمی‌ها. در آخر هم یکی از آنها گفت: «طاقت دارین بهتون بگیم پسر شما هم زخمی شده؟» گفتم: «آره طاقت دارم و می‌دونم حسنم شهید شده.» با تعجب به هم نگاه کردند. با صدایی گرفته ادامه دادم: «دیشب خوابشو دیدم.»
(به نقل از پدر شهید)

 

از آقا به یک اشاره از ما به سر دویدن!
گفتم: «خیلی نور بالا می‌زنی؟ فکر می‌کنم این دفعه دیگه رفع زحمت کنی.» خندید و گفت: «خوش به حال شماها، یکی کمتر!» گفتم: «اگه می‌خوای بیشتر خوش به حال ما بشه اصلاً نرو که آمارمون به هم نخوره.» لبخند زد و گفت: «شرمنده! این دیگه نمی‌شه.» گفتم: «حسن! واقعاً برای چی اصرار داری مرتب بری جبهه؟» جواب داد: «فرمان امام. از آقا به یک اشاره از ما به سر دویدن!»
(به نقل از هم‌رزم شهید)

 

منبع: کتاب فرهنگ‌نامه شهدای استان سمنان-شهرستان سمنان/ نشر زمزم-هدایت

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده