سه‌شنبه, ۱۰ فروردين ۱۴۰۰ ساعت ۱۲:۱۵
نوید شاهد – مادر شهید «نریمان مطهری» نقل می‌کند: «نمی‌دانستم چه بگویم. بغض گلویم را گرفته بود. باورم نمی‌شد که این حرف‌ها، حرف یک پسر هجده ساله باشد. می‌گفت: شهادت سعادت می‌خواد و نصیب هر کس نمی‌شه. واقعاً شهدا چقدر خوب بودن و خدا دوستشون داشته که قسمت‌شون شهادت شده. آرزو دارم اگه شهید شدم مثل امام حسین (ع) پیکرم رو بدون سر بیارن.» نوید شاهد سمنان در سالگرد ولادت، در دو بخش خاطراتی از این شهید گرانقدر برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند که توجه شما را به بخش نخست این خاطرات جلب می‌کنیم.

همانطور شهید شد که آرزویش را داشت

به گزارش نوید شاهد سمنان، شهید نریمان مطهری هفتم فروردین‌ماه ۱۳۴۷ در روستای فند از توابع شهرستان گرمسار به دنیا آمد. پدرش رحمان، تعمیرکار بود و مادرش منور نام داشت. دانش‏‌آموز چهارم متوسطه در رشته انسانی بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیست و سوم دی‌ماه ۱۳۶۵ در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

همانطور شهید شد که آرزویش را داشت
بار آخری که به مرخصی آمد، حال و هوای خاصی داشت. داشتیم با هم صحبت می‌کردیم. او در مورد بعضی از هم‌رزمانش که شهید شده بودند، صحبت می‌کرد و می‌گفت: «خوش به حالشون! شهادت سعادت می‌خواد و نصیب هر کس نمی‌شه. واقعاً اونها چقدر خوب بودن و خدا دوستشون داشته که قسمتشون شهادت شده.»

نمی‌دانستم چه بگویم. بغض گلویم را گرفته بود. باورم نمی‌شد که این حرف‌ها، حرف یک پسر هجده ساله باشد. وقتی که سکوتم را دید، انگار قوت قلبی از طرف من پیدا کرد. ادامه داد: «آرزو دارم اگه شهید شدم مثل امام حسین (ع) پیکرم رو بدون سر بیارن.» با تصور بدن بی سرش، اشک در چشمانم حلقه زد و بغضم ترکید. شروع کرد به آرام کردن من و گفت: «مادرجان! شهادت که گریه نداره؛ نمی‌گم گریه نکن، گریه کن اما برای آخرتمون گریه کن، برای بدن بی سر امام حسین (ع) گریه کن!»

آن شب چه شب عجیبی بود! بارها و بارها خاطره گفتگومان را با خودم مرور می‌کردم. حرف‌هایش آویزه گوشم شده بود. احساس می‌کردم به نوعی برایم وصیت کرده است. حدود سه ماه از رفتنش گذشته بود که چند نفر از مسئولین سپاه به منزل ما آمدند. به محض اینکه آنها را پشت در دیدم، به دلم افتاد که حتماً برای نریمان اتفاقی افتاده است. تعارفشان کردم به داخل منزل. بعد از احوالپرسی، یکی از آنها گفت: «خانم مطهری! از نریمان چه خبر؟» گفتم: «خبر خاصی ندارم، ولی فکر می‌کردم شما از نریمان خبر آورده باشین.» گفت: «البته ما هم خبر زیادی نداریم؛ فقط به ما اطلاع دادن که مجروح شده.»

بغض گلویم را گرفت. مطمئن بودم که او شهید شده. گفتم: «حاج خانم! اگه شهید شده به من بگین، انشاالله طاقت شنیدنش رو دارم!» سرشان را پایین انداختند و سکوت کردند؛ این یعنی خبر شهادت. دوباره صدایش در گوشم پیچید که می‌گفت: «اگه می‌خوای گریه کنی برای امام حسین (ع) گریه کن.» دست‌هایم را بالا بردم و گفتم: «خدایا! شکرت. امانتی را که به ما دادی، پس گرفتی.»

برای تحویل گرفتن پیکرش رفتیم. او را از خال روی رانش شناختیم. زیرا که او سر نداشت!

 

منبع: کتاب فرهنگ‌نامه شهدای استان سمنان-شهرستان گرمسار/ نشر زمزم-هدایت

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده