نوید شاهد - برادر شهید "ابوالفضل خراسانی" نقل می‌کند: «مدیر مدرسه می‌گفت: آقای خراسانی! برادرت باید پاسدار می‌شد نه طلبه! کسی که می‌خواهد همیشه جبهه باشد برای طلبه شدن ساخته نشده. حرف‌هایش که تمام شد، گفتم: او شهید شده است! طلبه‌های اطرافش در بهت و سکوتی پر از فریاد فرو رفتند.» نوید شاهد سمنان به مناسبت اول اسفند ماه؛ روز شهدای روحانی، خاطراتی از این شهید گران‌قدر را برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند.

طلبه‌های اطرافش در سکوتی پر از فریاد فرو رفتند!

به گزارش نوید شاهد سمنان، شهید ابوالفضل خراسانی يكم خردادماه ۱۳۴۸ در روستای خورزان از توابع شهرستان دامغان ديده به جهان گشود. پدرش غلام‌حسين و مادرش فاطمه نام داشت. تا پایان سطح یک حوزه علمیه درس خواند. طلبه بود. به عنوان بسيجی در جبهه حضور يافت. بيست و دوم دی‌ماه ۱۳۶۵ در شلمچه بر اثر اصابت تركش به شهادت رسيد. مزار وی در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

 

دشمن از چادر سیاه می‌ترسد!
در نبود ما، چادرم را روی شانه‌هایش می‌انداخت و کلاه پدرش را روی سرش می‌گذاشت و بر روی چند بالش می‌نشست؛ به خواهرهایش می‌گفت: «بنشینین!» سخنرانی می‌کرد و روضه می‌خواند. خودش حالت گریه می‌گرفت و به آنها هم می‌گفت گریه کنین و آخر دعا می‌کرد. با علاقه رفت حوزه. می‌گفت: «نماز را اول وقت و به جماعت بخوانید، غیبت نکنید!» به خواهرهایش می‌گفت: «چادر سیاه سر کنید که دشمن از چادر سیاه می‌ترسد.»

شب‌ها سرش را کنار من می‌گذاشت. وابستگی عجیبی به هم داشتیم. نیمه شب بلند می‌شد و به ما هم بیداری شب را سفارش می‌کرد. بار آخر، حرف‌هایش بوی شهادت می‌داد؛ اول و آخر حرفش شهادت بود.

نمی‌دانم این عقل و درایت را با سن کمش چگونه کسب کرده بود. معلوم بود که ماندنی نیست و خدا او را گلچین خواهد کرد. هیچوقت مانع جبهه رفتن فرزندانم نشدم. همسر و چهار فرزندم اهل جبهه بودند؛ چون امام (ره) فرموده بود: «برای حفظ اسلام و کشور به جبهه بروید.»

آخرین باری که می‌رفت برایش آیه‌الکرسی و سوره حمد خواندم. از زیر قرآن ردشان کردم. شهید حسینعلی خراسانی هم بود. وقتی که می‌رفت با نگاهش، دل ما را کند و با خودش برد. آهسته آهسته دور شد و ما همینطور نگاهش می‌کردیم. هنوز هم نگاهش می‌کنیم! دل و جانش رفته بود. نگاه‌های آخرش، عمیق و پر معنا بود. انگار کسی او را می‌برد!
(به نقل از مادر شهید)

 

طلبه‌های اطرافش در سکوتی پر از فریاد فرو رفتند!
مدیر مدرسه می‌گفت: «آقای خراسانی! برادرت باید پاسدار می‌شد نه طلبه! کسی که می‌خواهد همیشه جبهه باشد برای طلبه شدن ساخته نشده. بروید اسباب و وسایلش را جمع کنید و با خود ببرید. ما دیگر ایشان را به عنوان طلبه قبول نداریم!»

من ساکت بودم و حرف‌های مدیر مدرسه ابوالفضل را گوش می‌دادم. حرف‌هایش که به آخر رسید گفتم: «مسئله‌ای نیست، من وسایل ابوالفضل را جمع کردم. او دیگر در این مدرسه درس نمی‌خواند. شهید شده است!» رنگ مدیر عوض شد و طلبه‌های اطرافش در بهت و سکوتی پر از فریاد فرو رفتند.
(به نقل از برادر شهید)

 

منبع: کتاب فرهنگ‌نامه شهدای استان سمنان-شهرستان دامغان/ نشر فاتحان-قائمی

طلبه‌ای که سقای حسین (ع) بود!، مروری بر زندگی شهید خراسانی

وحدت میان امت اسلامی، موجب شکست دشمنان می‌شود، مروری بر وصیت شهید خراسانی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده