همه از فرمانده خجالت کشیدند
به گزارش نوید شاهد سمنان؛ شهید حسن رامهای هفتم بهمنماه ۱۳۴۴ در شهرستان گرمسار ديده به جهان گشود. پدرش ابوالفضل، بنا بود و مادرش خديجه نام داشت. تا پايان دوره متوسطه در رشته اقتصاد درس خواند و ديپلم گرفت. طلبه بود. از سوی بسیج عازم جبهه شد. بيست و سوم شهريورماه ۱۳۶۷ با سمت فرمانده گروهان امام سجاد در مريوان بر اثر انفجار مین و اصابت تركش، به شهادت رسيد. مزار او در گلزار شهدای شهرستان زادگاهش واقع است.
وقتی فرمانده را با خود دیدن، از خجالت ساکت شدند!
به گردان امام حسین (ع) در عملیات بیتالمقدس، مأموریت داده شد. زمستان بود و هوا خیلی سرد. برف هم نرم نرم میبارید. شیخ حسن، فرمانده دسته بود. شبانه دستور حرکت به سمت منطقه را دادند. ما را سوار کمپرسی کردند. چون شب بود، مشخص نمیشد که چه کسی سوار شده.
در مسیر، بچهها خیلی سردشان شده بود. بعضی معترض بودند و میگفتند: «خودشون که با کامیون نمیرن تا بفهمند بچهها چی میکشن. آخه توی هوای به این سردی، آدمو پشت کامیون نمیریزن! لااقل یه چادر روی اون میکشیدن!»
بعضی از افراد هم برای خنثی کردن این گونه حرفهای دلسرد کننده میگفتند: «برای سلامتی فرماندهان و بسیجیان روحالله صلوات!» یکی هم میگفت: «غیبت نکنین، فرماندهان هیچ موقع از نیروهای خودشون جدا نیستن، هر کاری که سختتره اونا پیش قدمن!»
در کنار من کسی کلاهش را تا روی بینی کشیده بود و با تغییر صدایی میگفت: «کسی به فکر ما نیست. نمیگن بچههای مردم امانتن و توی این هوا مریض میشن! تا بخوایم برسیم، اسکلتی از یخ میشیم!» گفتم: «تو دیگه چی میگی؟ آخه باید سختیها رو تحمل کرد! پس اون بیچارههایی که توی یه متر برف از مرزها نگهداری میکنن چی بگن!»
تغییر صدایش را تکرار کرد. کلاهش را بالا کشیدم تا بشناسمش، شیخ حسن بود. گفتم: «تو دیگه چرا؟» گفت: «صداشو درنیار، بذار بچهها حرف دلشونو بزنن! بهتره که این حرفها رو توی دلشون نگه ندارن!» وقتی که فهمیدند فرمانده هم با آنها سوار کامیون است، از خجالت ساکت شدند.
(به نقل از همرزم شهید، شعبان بلوچی)
اگه کار برای رضای خدا باشه، لذت واقعی رو درک میکنین
شيخ حسن به هر یک از فامیل که میرسید، آنها را با مسائل اسلامی آشنا میکرد. سعی میکرد با رفتار و گفتارش درسی برای دیگران باشد. به قرآن خواندن و ارتباط با خدا به وسیله دعا تأکید میکرد.
آنچه که من از او یادگار دارم، حرفی بود که در خانهمان زد و گفت: «زندایی! کار رو برای رضای خدا انجام بدین و ریاکاری نکنین! اگه یه چای هم میخوایین جلوی کسی بذارین، رضای خدا رو در نظر بگیرین و برای خدا باشه؛ اون موقع میفهمین که چقدر لذت داره!»
(به نقل از زندایی شهید)
منبع: کتاب فرهنگنامه شهدای استان سمنان-شهرستان سمنان/ نشر زمزم-هدایت
ویژه نامه روحانی شهید حسن رامهای