معجزهای که در کودکی رضا رخ داد
به گزارش نوید شاهد سمنان؛ شهید سیدرضا شمسیپور دوم مرداد ۱۳۲۹ در روستای مجیدآباد از توابع شهرستان دامغان به دنیا آمد. پدرش سیداسماعیل (فوت ۱۳۵۹) و مادرش سکینه نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. کارمند بیمارستان ارتش بود. ازدواج کرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد. یازدهم اردیبهشت ۱۳۶۱ با سمت امدادگر در جاده اهواز-خرمشهر بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سینه، شهید شد. پیکرش را در گلزار شهدای فردوسرضای شهرستان دامغان به خاک سپردند.
فیض الهی را با چشمانم مشاهده کردم!
در روزهایی که خداوند سیدرضا را به ما هدیه داد من مبتلا به چشم درد شدیدی شدم؛ به طوری که بیناییام را از دست دادهبودم و همه چیز در برابر دیدگانم سیاه و تاریک به نظر میرسید. بارها پیش میآمد که نمیتوانستم جهت صدای او را تعقیب کنم و نوزاد همچنان از گرسنگی بیتابی میکرد و فریادرسی نداشت. در یکی از روزهای خوبِ خدا، که من آن روز را فراموش نکردم، در حالیکه نوزادم از گرسنگی بیتابی میکرد، سه زن سیاهپوش وارد خانه و در بالای سر گهواره فرزندم حاضر شدند و به من خطاب کردند: «سکینه! به پا خیز و فرزندت را شیر بده!»
من به آنها گفتم: «نمیتوانم، عاجز و ناتوانم!»
با دستهایم با همان شرایطی که داشتم، تصادفاً پای یکی از آنها را گرفتم و به حالت تضرع و زاری از آنها درخواست کمک کردم و آنها مرتباً میگفتند: «سکینه! بهپا خیز و کودکت را شیر بده! تو شفا یافتهای!»
وقتی چشمانم را باز کردم، روشنایی چشمانم را دوباره یافتم. با قدمهای این پاکان، فیض الهی را مشاهده کردم.
(به نقل از مادر شهید)
نجات معجزهآسا
در شبهای تابستان، ما بر روی پشتبام خانه میخوابیدیم. سیدرضا در سنین نوجوانی از پشتبام پرت شد پایین و در همان اثنا فریاد زد: «یا ابوالفضل! نجاتم بده!» سیدرضا به صورت معجزهآسایی نجات یافت.
(به نقل از مادر شهید)
امام رضا (ع) زائر خودش را تنها نمیگذارد
آنقدر خاطره دارم که نگو!
آنقدر حسرت دیدار تو دارم که نگو!
بس که دلتنگ توام هر لحظه!
همسرم یاد تو مایه آرامش من است و خوشم با خاطراتت!
یادم میآید سال ۱۳۵۹ با هم رفتهبودیم مشهد. در آن زمان دخترم دوساله بود. با قطار رفتهبودیم. خیلی به ما خوش گذشت. شهید بسیار خوش مشرب و خوش مسافرت بود.
قرار بود برای برگشتن با هواپیما به تهران برویم. سیدرضا برای خرید بلیت رفتهبود. از بد روزگار، دخترم از پشتبام مسافرخانه به پایین پرت شد و با صورت به زمین افتاد.
مسافران میخواستند دخترم را به بیمارستان ببرند اما چون پدرش نبود، اجازه ندادم. بعد از مدتی سیدرضا وارد مسافرخانه شد. همه منتظر بودند که عکسالعمل او را نسبت به این قضیه ببینند؛ اما همین که چشمش به صورت بچه افتاد، خدا را شکر کرد و گفت: «این یک امتحان الهی است! امام رضا (ع) زائر خودش را تنها نمیگذارد.»
از آنجایی که خودش در امدادرسانی مهارت داشت، بی آنکه دخترمان را به بیمارستان ببرد، او را درمان کرد.
اعتقاد عجیبی به ائمه و عنایت ویژه شمسالشموس داشت. سعه صدر و كظم غيظ از خصوصیات بارزش بود.
(به نقل از همسر شهید)
روح سلحشوری در او موج میزد
روح سلحشوری، حس میهندوستی و یاری کردن رهبری انقلاب؛ امام خمینی در شهید موج میزد. شاکرم خدا را که چند صباحی را با او زندگی و لذت بهترین روزها را درک کردم. امیدوارم مرا شفاعت کند.
(به نقل از همسر شهید)
منبع: کتاب فرهنگنامه شهدای استان سمنان-شهرستان دامغان/ نشر فاتحان-قائمی
مروری بر زندگی شهید سیدرضا شمسی پور