شهید من، مرا نزد ائمه روسفید کرد
به گزارش نوید شاهد سمنان؛ شهید سیدمهدی اکرمی يكم فروردين ۱۳۴۷ در شهرستان سمنان به دنيا آمد. پدرش
سيدرضا، نماينده مجلس شورای اسلامی بود و مادرش طاهره نام داشت. دانشجوی سال اول
دوره كارشناسی در رشته الكترونيک بود. از سوی بسيج در جبهه حضور يافت. بيستم
فروردين ۱۳۶۶ در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسيد. پيكر او مدتها در منطقه
باقی ماند و پس از تفحص، در گلزار شهدای امامزاده يحيای زادگاهش به خاک سپرده شد.
خدایا، فرزندم را ازمن بگیر!
زمانی که سیدمهدی به دنیا آمد، من شانزده سال داشتم. اولین فرزندم بود، با چهرهای زیبا. هرگاه از خواب بلند میشد، متبسم بود. وقتی جوانان ناباب را میدیدم، او را در آغوش میگرفتم و دست به سوی آسمان میبردم: «خدایا! اگر این فرزند بخواهد در آینده ناصالح و مایه آبروریزی شود، هم اکنون او را از من بگیر! من طاقت دوریاش را دارم.»
(به نقل از مادر شهید)
پیغام بزرگ از اعماق قلبش
پیغام سیدمهدی خوشحالم کرد. فهمیدم که دیگر بزرگ شده و بزرگ فکر میکند. دلم میخواست برای تبلیغات پیش من باشد، اما از این که کردستان را انتخاب کرد اصلا ناراحت نشدم.
گفتند: «پدرت برای نمایندگی سمنان آماده میشه، شایسته است تو هم بری و کمک حالش باشی!»
گفت: «پدرم میخواد وکیل بشه، وظیفه من موندن در کردستانه.» و این پیغام بزرگی بود راجعبه تصمیمی که از اعماق قلبش گرفتهبود.
من برای وکالت از سمنان انتخاب شدم و گفته پسرم را با افتخار شنیدم.
(به نقل از پدر شهید)
مسئولیتپذیر و مودب
رفتم ساکش را تحویل بگیرم. جلوی من بود؛ بستهشده و تمیز. بازش کردم. دیدم خیلی مرتب و منظم ساکش را چیده است. روی کتابهای درسی دانشگاه، قرآن بود. به او توصیه کردهبودم در اوقات فراغتش کاری بکند و بچهها را ترغیب کند به انجام کاری مثبت غیر از عملیات.
او با کتابهایی که همراه خودش آوردهبود، از اوقاتش به خوبی استفاده میکرد. هنوز سنش به بیست نرسیدهبود، اما یک مرد بود. میتوانست خودش را اداره کند و گلیم خودش را از آب بیرون بکشد. مسئولیت پذیر و مؤدب بود.
(به نقل از پدر شهید)
بدن فرزندم فردا صبح آفتاب میخوره
همسرم بعد از شهادت برادرم خیلی گرفته و ناراحت شد. طوری که مادرم همیشه میگفت: « دامادم با من خیلی صمیمی بود. چرا بعد از شهادت پسرم اینطوری شد؟»
بعد از شهادت سیدمهدی، همسرم کاملاً عوض شد. مثل سابق بانشاط نبود. فهمیدیم که تا به آن موقع جلوی مادرم خجالت میکشید. وقتی خانوادههای شهدا را هم میدید، خجالت میکشید. سیدمهدی با شهادتش او را سربلند و مفتخر ساخت. چون پیکر سیدمهدی مفقود شدهبود، گاهی اوقات همسرم با ما صحبت میکرد و میگفت:« امشب بدن فرزندم ماه میخوره، فردا صبح آفتاب میخوره، چون بدنش اونجا مونده. همرزمانش روی صورتش یک دستمال انداختن، ولی روی صورت امام حسین (ع) چی؟»
(به نقل از مادر شهید)
شهید من، مرا نزد ائمه روسفید کرد
بعضی شبها، ماه؛ تنها هم صحبت و همدم من بود. از پشت شیشه با او حرف میزدم. تنها ماه بود که هم مرا میدید و هم سیدمهدی را. سخن امیر المومنین (ع) با ماه در شبی که حضرت زهرا (س) را غسل میدادند، برایم تداعی میشد.
شهید من، مرا نزد ائمه روسفید کرد. چون همه شهدا خوب بودند و صدمه دیدند. ما ذرهای از آن آزار و اذیت را ندیدیم و نچشیدیم. همه شهدا مایه افتخار ما هستند.
(به نقل از مادر شهید)
همه با رمز یا زهرا مفقود شدند
اول برایم جای سؤال بود که چرا فرزندم را نیاوردند عقب. اگر با دوستان و دیگر بچهها بود نمیبایست او را آنطور رها کنند. بعد خود را قانع میکردم که بچه نبود که او را بغل کنند و بیآورند. یک جوان رشید بود و نمیتوانستند او را از کانال بیرون بیآورند. بچهها میگفتند در عملیات کربلای هشت با رمز «یا زهرا»، آنهایی که در کانال بودند همه مفقود شدند.
(به نقل از مادر شهید)
منبع: کتاب فرهنگنامه شهدای استان سمنان-شهرستان سمنان/ نشر زمزم-هدایت
شهید "اکرمی" وارث خون شهدای دانشجو؛ مروری بر زندگی شهید سیدمهدی اکرمی