قدم گذاشتن در راه شهادت
گره بسته برای نماز شب
از جبهه که میآمد، نماز جمعه رفتنش شروع میشد. یک روز موقع افطار احمدرضا نبود.
پرسیدم: «کجا رفته؟» گفتند: «داره نماز میخونه. همیشه اول نماز میخونه بعد غذا میخوره.» وضو گرفتم. تسبیحش را نبردهبود. با تسبیح او شروع به ذکر گفتن کردم. دیدم گرهای بسته.
گفتم: «احمد چرا اینقدر تسبیح رو نخ میبنده؟» بعد از شهادتش فهمیدم برای نماز شب گره زدهبود.
(به نقل از برادر شهید)
چه بهتر توی راه شهید شدن قدم برداریم!
گفتم: «پدرجان! ولش کن این جوونه؛ حرفی میزنه و شما هم به دل میگیرین.»
بلند شد و به اتاق کناری رفت و چراغ را روشن کرد و گفت: «چرا جوابم رو ندادی؟ با تو هستم احمدرضا! میگم نرو جبهه، میآی اینجا میخوابی؟»
بلند شد. نشست و گفت: «بابابزرگ! نخواستم جواب شما رو بدم، یعنی جوابی ندارم که بدم. همه باید بریم، دیر یا زود. پس چه بهتر توی راه جبهه و شهید شدن قدم برداریم!»
(به نقل از پدر شهید)
منبع: کتاب فرهنگنامه شهدای استان سمنان-شهرستان دامغان/ نشر فاتحان-قائمی
زیارت امام رضا (ع) پس از هر بار بازگشت؛ مروری بر زندگی شهید احمدرضا اصحابی