پنجشنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۹ ساعت ۱۳:۱۷
نوید شاهد - «نیروهای عراقی مثل روباهی که از برابر شیر فرار می‌کند، به این طرف و آن طرف فرار می‌کردند. مثل این‌که غافلگیر شده‌بودند. فقط چندتا تیربارشان یک‌سره چهچهه می‌زد و با هر گلوله‌اش یکی از دوستان ما زمین می‌افتاد. چندتا دلاور پیدا شدند و ...» نوید شاهد سمنان در سالروز شهادت شهید "نقی تی‌تی‌یان"، شما را به مطالعه خاطره‌ای خودنوشت از این شهید گران‌قدر در خصوص عملیات فتح‌المبین دعوت می‌کند.

دست نوشته شهید در مورد شرکت در عملیات فتح المبین


به گزارش نوید شاهد سمنان؛ شهید نقی تی‌تی‌یان چهاردهم آبان ۱۳۳۹ در روستای لنگر از توابع شهرستان ساری به دنيا آمد. پدرش حسن (فوت ۱۳۵۹) و مادرش سكينه نام داشت. تا اول راهنمايی درس خواند. جهادگر بود. سال ۱۳۶۱ ازدواج كرد و صاحب يک دختر شد. به عنوان بسيجی در جبهه حضور يافت. بيست و هشتم آبان ۱۳۶۲ در پنجوين عراق بر اثر اصابت تركش به كمر، شهيد شد. مزار او در گلزار شهدای امامزاده يحيای شهرستان سمنان قرار دارد. برادرش سليمان نيز به شهادت رسيده‌است. 


می‌خواستیم کربلا آزاد شود

ده روزی پشت خط بودیم. می‌دانستیم که قرار است عملیات مهمی انجام شود. در هر نماز و دعایی از خدا می‌خواستیم که زودتر عملیات شود. دلمان می‌خواست عملیات آن‌چنان گسترده باشد که کربلا آزاد شود.

شب عید سال ۱۳۶۱ ما را بردند خط و گفتند امشب عملیات است. آمادگی کامل داشتیم که هر لحظه به خط دشمن بزنیم. هر چه منتظر ماندیم دستوری برای حمله صادر نشد که نشد. آخری گفتند: «بعضی نیروها آماده عملیات نشده‌بودند.» 

شب بعدی عملیات شروع شد. زدیم به خط دشمن. نیروهای عراقی مثل روباهی که از برابر شیر فرار می‌کند، به این طرف و آن طرف فرار می‌کردند. مثل این‌که غافلگیر شده‌بودند. فقط چندتا تیربارشان یک‌سره چهچهه می‌زد و با هر گلوله‌اش یکی از دوستان ما زمین می‌افتاد. چندتا دلاور پیدا شدند و کار تیربارچی‌ها را ساختند. رفتیم بالای خاکریز بعدی عراقی‌ها. پشت خاکریز پر بود از انواع تانک و نفربر. مثل مور و ملخ، همه جا بودند. هیچ‌وقت آن همه تانک و نفربر یک‌جا ندیده‌بودم. تا این جای کار چند تا از بهترین دوستانم شهید و زخمی شده‌بودند. 

پنج صبح بود که گلوله‌ای نزدیکم منفجر و دست و پایم پر از ترکش شد. برادر فخاریان خودش را به من رساند و دست و پایم را باندپیچی کرد. گفت: «ما باید بریم جلو، تو همین‌جا پشت خاکریز استراحت کن تا حالت جا بیاید!»

نگران دوستانم بودم، هیچ خبری از آن‌ها نداشتم

حالم که جا آمد بلند شدم و رفتم جلو، اما در آن بیابان گسترده نتوانستم پیدای‌شان کنم. برادری از راه رسید. سراغشان را گرفتم. گفت: «مگر نمی‌بینی عراقی‌ها چطوری دارند آتش می‌ریزند؟ برگرد! نمی‌توانی پیداشان کنی.»

راست می‌گفت. حالا دیگر عراقی‌ها با تمام توان آتش می‌ریختند. قدم‌ به‌قدم گلوله به زمین می‌خورد و خاک را می‌فرستاد هوا. پاتک آن‌ها شروع شده‌بود. آن برادر گفت: «اونایی که رفتن جلو یا شهید شدن یا اسير، اگر نمی‌خواهی بیفتی دست عراقی‌ها برگرد!»

مرا با خودشان آوردند پشت خط. آمبولانس‌ها آمدند و زخمی‌ها را سوار کردند. مرا هم برداشتند و بردند بیمارستان دزفول. دلم شور می‌زد. نگران دوستانم بودم که هیچ خبری از آن‌ها نداشتم. اگر چه در اثر تزریق آرام‌بخش خوابم برد و وقتی بیدار شدم ساعت سه ظهر بود، اما اصرار داشتم که برگردم خط ولی نگذاشتند. می‌گفتند: «با این همه ترکش نباید برگردی.»

شش بعد از ظهر بود که ما را راهی اراک کردند، مرد و زن دزفولی جمع شدهبودند و ما را با شادی بدرقه می‌کردند. حدود بیست نفر از پرستارهای بیمارستان دزفول همراه ما شدند. از شرمندگی‌شان نمی‌توانستیم توی صورت‌شان نگاه کنیم. خیلی برای ما فداکاری کردند. وقتی رسیدیم اراک، مثل این‌که خانواده‌های‌مان به استقبال آمده‌باشند، مردم اراک به استقبال‌مان آمده‌بودند. غلغله‌ای بود. هر کس دلش می‌خواست برای زخمی‌ها کاری بکند، یکی اسفند می‌چرخاند. یکی صلوات می‌فرستاد.

چند روزی آن‌جا بستری بودم. بهبودی نسبی که پیدا کردم عازم سمنان شدم. عملیات دیگر تمام شده‌بود. خبر پیروزی رزمندگان را داشتیم، ولی باید زودتر خودم را به سمنان می‌رساندم تا ببینم که به سر دوستانم چه آمدهاست.


منبع: کتاب فرهنگ‌نامه شهدای استان سمنان-شهرستان سمنان/ نشر زمزم-هدایت


وصیت شهید نقی تی‌تی‌یان پس از شهادت؛ خاطراتی از شهید نقی تی‌تی‌یان

شهیدی که آرزوی دیدن فرزندش بر دلش ماند؛ مروری بر زندگی شهید نقی تی‌تی‌یان


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده