پیشبینی سرنوشت شهید "بافتی" از زبان پیرمرد دامغانی
(به نقل از مادر شهید)
پیشبینی پیرمرد دامغانی از سرنوشت قدرتالله
«اون بین شما نمیمونه! خدا اون رو میبره!»
این حرف پیرمرد نابینای دامغانی بود که ما آن سال در منزلش ساکن شدهبودیم. پیرمرد و پیرزنی بودند از کارافتاده. من و قدرت به همراه پدر برای کشاورزی رفتهبودیم دامغان. صبح میرفتیم سر کار و غروب خسته و مانده برمیگشتیم.
از راه که میرسیدیم، قدرت میرفت خانه آنها را تمیز میکرد ظرفهای غذایشان را میشست و از چشمه برایشان آب میآورد. آنها هم در حقش دعا میکردند.
آخر همان شد که پیرمرد گفتهبود. قدرت را خدا برد.
(به نقل از برادر شهید)
خدا کنه با آبرو و افتخار بریم
از وقتی رفت جبهه، حال و هوایش کاملاً عوض شد. مرخصی که میآمد توی شهر نمیرفت و بیشتر در خانه میماند. بهش گفتم: «قدرت چته؟ چرا بیرون نمیری؟ انگار از همه بریدی؟ آخر شهید میشیها!»
خندید و گفت:« چی بهتر از شهادت؟ شهادت آرزوی منه. ما که باید بریم، خدا کنه با آبرو و افتخار بریم!»
(به نقل از برادر شهید)
امشب یک احساس دیگهای دارم
آن شب قدرت، قدرت همیشگی نبود. حوصلهام از سکوتش داشت سرمیرفت. معمولاً سرِ پست نگهبانی با هم صحبت میکردیم که خیلی سخت نگذرد. پرسیدم:
- تو چته امشب؟
- چطور؟
- قدرت همیشگی نیستی؟ همان طور که در عالم دیگری سیر میکرد، گفت:
- دست خودم نیست. امشب یک احساس دیگهای دارم.
پستش که تمام شد، با هم رفتیم توی سنگر استراحت کنیم. طولی نکشید که عراقیها شیمیایی زدند. تلاشها برای نجات بینتیجه بود. بچهها گاز را استنشاق کردند و مثل برگ خزان ریختند روی زمین و بدنشان پر تاول شد.
قدرت را داشتند منتقل میکردند عقب که گلوله خمپاره عراقیها خورد به ماشین و او پرت شد بیرون. دویدم طرفش. خون از گوشهایش بیرون زدهبود. چند دقیقه نشد که خاموش شد.
(به نقل از همرزم شهید، ابراهیم اسیری)
منبع: کتاب فرهنگنامه شهدای استان سمنان-شهرستان سمنان/ نشر زمزم هدایت
بوسهای برای آخرت؛ مروری بر زندگی شهید قدرتالله بافتی