پدرم، پدر شهید آینده است
دفعه آخری که علی به مرخصی آمد برایمان تعریف میکرد که بعضی از دوستان در جبهه به من پشنهاد دادند که بیایید همگی فرار کنیم ولی من به آنها پاسخ دادم: «چنین کاری را نمیکنم و پدر من، پدر شهید آیندهاست و هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد.»
(به نقل از مادر شهید)
بیا برایم وصیتنامه بنویس
روزی که وی به شهادت رسید، ناهار در سنگر، پیش ما بود و ساعت دو تا چهار در سنگر کمین نگهبانی داشت و دائماً به ساعتش نگاه میکرد که دیر نرود.
آن روز على از امام زمان (عج) و ملائکه و حورالعين و بهشت صحبت کرد. از حرفهاش تعجب کردم. هیچ موقع از این حرفها نمیزد. ازش پرسیدم: «چه شده که از این حرفها میزنی؟»
خندید و گفت: «بیا برایم وصیتنامه بنویس.»
سوادش چندان زیاد نبود ولی روحی عظیم داشت. وصیتنامه را گفت و برایش به همراه چند نامه نوشتم. آنها را در جیب لباسش گذاشت و رفت. قرار بود ساعت چهار نگهبانیاش تمام شود. تنها بیست دقیقه به پایان شیفت نگهبانیاش باقی ماندهبود که با اصابت ترکش به شهادت رسید.وقتی بالای سرش رسیدم روحش پر کشیدهبود.
فرمانده به من مرخصی نمیداد تا در مراسم تشییع جنازهاش شرکت کنم؛ ولی آنقدر دوندگی کردم و پیش فرمانده رفتم تا به من مرخصی داد و خودم را به مراسم شب هفت شهید رساندم.
على همیشه آرزوی شهادت داشت و همواره در هوای شهید شدن سیر میکرد و میگفت: «یعنی میشود شهادت قسمت ما هم شود و به بهشت برویم.»
(به نقل از محمد گیلان، همرزم شهید)
منبع: کتاب فرهنگنامه شهدای استان سمنان-شهرستان دامغان/ نشر فاتحان-قائمی