نوید شاهد - همرزم شهید "حسین مجدی" نقل می‌کند: «برای آن که اسیر از بین نرود، سه روز تمام خود را به آب و آتش زده‌بود. بیشتر راه را کولش کرده‌بود و خسته و گرسنه و تشنه قدم بر می‌داشت. به او گفتم: برای چی او را آوردی؟ گفت: من در شرایطی نزدیک و در تیررس دشمن بودم ...» نوید شاهد سمنان در سالروز ولادت، در سه بخش خاطراتی از این شهید گرانقدر را برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند که توجه شما را به بخش دوم این خاطرات جلب می‌کنیم.
برای نجات اسیر عراقی، سه روز خودش را به آب و آتش زد

به گزارش نوید شاهد سمنان؛ شهیدحسین مجدی بيست و يكم مرداد ۱۳۳۸ در شهرستان دامغان به دنيا آمد. پدرش علی‌اكبر، كشاورز بود و مادرش فاطمه‌بيگم نام داشت. تا پايان دوره راهنمايی درس خواند. سال ۱۳۶۲ ازدواج كرد. به عنوان پاسدار عازم جبهه شد. بيست و ششم مهر ۱۳۶۲ با سمت فرمانده گردان تخريب در سرپل‌ذهاب حین خنثی کردن مین ضد نفر به شهادت رسيد. مدفن او در گلزار شهدای فردوس‌رضای زادگاهش واقع است.


برای نجات اسیر عراقی، سه روز خودش را به آب و آتش زد

در مدتی که همراه ایشان بودیم، دو سه بار به دست ضدانقلاب اسیر شد؛ یک بار در منطقه پاوه؛ یک بار هم در عملیات گیلانغرب به دست عراقی‌ها افتاد و یک بار هم سرپل ذهاب؛ اما هیچ وقت بیش از سه چهار روز طول نمی‌کشید. به نوعی خود را نجات می‌داد.

ساعت چهار صبح روز بیست و پنجم آذر ۱۳۶۰ ما به ارتفاع فرزین کوشیار حمله کردیم. فرمانده گروهان ما شهيد مجدی بود. عملیات با موفقیت همراه نبود و نتوانستیم خط را بشکنیم. به عقب برگشتیم و دیدیم بچه‌ها خسته و زخمی، یکی‌یکی می‌آیند. دوسه روز گذشت و شهید مجدی برنگشت. همه فکر می‌کردیم اسیر یا شهید شده‌باشد. روز چهارم بچه‌های نگهبانی صدا زدند و گفتند: «دو نفر از آن پایین دارند می‌آیند.»

رفتیم و دیدیم کمی می‌آیند و دوباره خودشان را مخفی می‌کنند که با تیر آنها را نزنند. کمی نزدیک تر آمدند. یکی از آنها دائم صدا می‌زد: «دامغان! دامغان!»

این کلمه رمزی بین ما بود که اگر همدیگر را گم کردیم، به اسم شهر همدیگر را صدا بزنیم. من به محض این‌که این کلمه را شنیدم، متوجه شدم. به طرف پایین حرکت کردیم. سوت زدم او هم سوت زد. صدا کردم: «حسین!»

جوابم را داد. رفتم جلو؛ دیدم خودش است. تازه آقا یک اسیر هم گرفته. چون پای اسیر تیر خورده بود، برای آن که اسیر از بین نرود، سه روز تمام خود را به آب و آتش زده‌بود. بیشتر راه را کولش کرده‌بود و خسته و گرسنه و تشنه قدم بر می‌داشت. به او گفتم: «برای چی او را آوردی؟» گفت: «من در شرایطی نزدیک و در تیررس دشمن بودم. ناگهان دیدم کسی اسم من را صدا می‌کند و من به خیال این که اسم من را صدا کرده، به طرف او برگشتم و گفتم: من را صدا می‌زنید؟ دیدم یک عراقی است و نام امام حسین(ع) را دارد می‌برد. با لهجه عربی به من فهماند که از اهالی کربلاست و مرا به امام حسین(ع) سوگند داد تا او را در این بیابان تنها نگذارم و همین باعث شد که من او را رها نکنم. اسم و آدرس مرد عراقی را گرفته و او را تحویل دادم.»

(به نقل از همرزم شهید، سردار حقیقی‌پاک)


شفاعت هر کس بستگی دارد به دیانت خودش

من از شهید خیلی کوچکتر بودم ولی به یاد دارم روی حجاب بسیار تاکید داشت. حتی بعضی موارد سخت‌گیری هم می‌کرد.

اخلاق بسیار خوبی داشت؛ البته نه فقط با ما با همه. مشغله‌های کاری و فکری زیادی داشت؛ اما همیشه به شعائر احترام می‌گذاشت و به زیارات و ادعیه پای بندی خاصی داشت؛ خصوصاً زیارت عاشورا را در همه مواقع می‌خواند. شش هفت ماه پس از شهادت ایشان یک بار خواب دیدم که حسین آمده و من دستش را گرفتم و به ایشان گفتم: «حسین! اون دنیا چه کار می‌کنی؟ شفاعت خواهی ما را می‌کنی؟»

گفت: «شفاعت هر کس بستگی دارد به دیانت خودش!»

(به نقل از برادر شهید)


منبع: کتاب فرهنگ‌نامه شهدای استان سمنان-شهرستان دامغان / نشر فاتحان-قائمی


مروری بر زندگی شهید حسین مجدی
تصاویری از شهید حسین مجدی

خاطراتی از سردار شهید حسین مجدی


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده