خادم اهل بیت بودن ارث خاندان ماست
نوید شاهد سمنان: نورالله احمدي دهم تير 1338، در شهر ايوانكي از توابع شهرستان گرمسار به دنيا آمد. پدرش عباسعلي، كشاورزي ميكرد و مادرش منيرخانم نام داشت. تا پايان دوره متوسطه در رشته اقتصاد درس خواند و ديپلم گرفت. سرباز ارتش بود. سيام تير 1361، در همدان دچار سانحه رانندگي شد و به شهادت رسيد. مزار او در گلزار شهداي زادگاهش قرار دارد.
بسم الله الرحمن الرحیم
در خدمت خانواده ی شهید بزرگوار نورالله احمدی هستیم .
- سلام علیکم .
علیک سلام .
- خوبی مادرجان ؟
ممنونم ، شما خوبی .
- خودتون ومعرفی کنید ونسبتتون وباشهید بفرمایید ؟
حاج منیر احمدی مادر شهید .
- مادرجان ما اومدیم در مورد شهیدتون حرف بزنیم . و خاطرات شما رو از روی که به دنیا اومد تا روزی که به شهادت رسید ، در تاریخ شفاهی کشورمون ثبت کنیم .
بفرمایید .
- اسم شهید رو کی انتخاب کرد ؟
پدر بزرگش این اسم رو انتخاب کرد .
- شهید فرزند چندم شما بود ؟
بچه ی آخرم بود .
- وقتی ازدواج کردین ، تو همین ایوانکی بودین ؟
بله .
- شغل پدر شهید چی بود ؟
پیش حاج عباس کار میکرد . کشاورزی میکرد .
- زمین برای خودتون بود ؟
بله .
- خودتون به پدر شهید کمک میکردین ؟
نه ، من صحرا نمیرفتم . خونه داری میکردم .
- وضع مالی تون خوب بود ؟
بچه هام همه شون خوب بودند . (بی پاسخ (
- مادرجان برامون از نورالله بفرمایید . وقتی امام (ره) دستور داد که سرباز ها از پادگان ها بیان، چی شد ؟
امام خمینی وقتی نورالله سرباز بود ، هنوز نیومده بود . موقع انقلاب نورالله از پادگان فرار کرد و گفت، دیگه نمیرم .
گفتیم ، چرا نمیری ؟
گفت ، میخواد انقلاب بشه.
دوباره رفت تهران و چهل روز تهران موند. زنگ زد گفت من الان سرپل ذهاب هستم . سرپرستار شدم و سرباز ها زیر دست من هستند. ماهی یه بار میام .
- اون موقع تو همین خونه بودین ؟
بله .
- شهید هم تو خونه به دنیا اومد ؟
بله .
- خیلی از مادر شهداء میگن ، فرزندمون موقع اذان به دنیا اومده ، شهید شما وقت اذان به دنیا نیومد ؟
نمی دونم ، یادم نمیاد .
- شهید مرخصی هم میومد ؟
بله ، نامه هم میداد . ماهی دو سه بار برامون نامه میفرستاد .
- شغل شهید چی بود ؟
فقط کشاورزی میکرد تا وقتی که رفت سربازی .
- شهید سال 61 شهید شد ؟
بله .
- خواب شهید هم دیدین ؟
وقتی شهید شد، تو بیمارستان مصطفی خمینی بود. خودم موقع جان دادن روی سرش بودم . تو بیمارستان ارتش بود .
- به ما گفتند ، براثر تصادف شهید شده درسته ؟
بله ، تو جاده ی همدان تصادف کرد . ما غروب ازاینجا رفتیم. برادرش از تهران اومد به من گفت، نورالله مجروح شده بیابریم بیمارستان .
وقتی رسیدیم گفتند ، تعطیل شده .
گفتم ، ما میخواهیم مریضمون رو ببریم .
گفت ، ببرید. بردیمش بیمارستان مصطفی خمینی که اونجا تموم کرد . من خودم بالای سرش بودم وقتی شهید شد (گریه)
من رفتیم خونه ی خواهرش و خبر دادیم . گفتند ، بریم ایوانکی .
گفتم ، من انقدر اینجا میمونم که با پسرم برگردم .
- مادرجان چون شما مریض احوال هستین ما زیاد مزاحم شما نمیشیم . با اجازه تون بقیه ی سوالات رو از پسربزرگتون میپرسم .
بفرمایید .
ممنون مادرجان که وقتتون روبه ما دادین .
در خدمت برادر بزرگوار شهید نورالله احمدی هستیم .
- سلام علیکم .
علیک سلام .
- خوب هستین ؟
خیلی ممنونم ، خوش آمدین .
- خودتون رومعرفی کنید و نسبتتون روبا شهید بفرمایید ؟
بسم الله الرحمن الرحیم . بنده عبدالله احمدی هستم برادرشهید نورالله احمدی .
- حاج آقا ما از استان سمنان اومدیم تا در مورد برادر شهیدتون حرف بزنیم . و خاطرات شما رو ازابتدای طفولیت تا روزی که به شهادت رسید بشنویم . این ها قراره در تاریخ شفاهی کشورمون ثبت بشه . ما با مادرتون حرف زدیم و ازایشون هم تعدادی سوال پرسیدیم . ولی از آنجا که ایشون به علت کهولت سن حضور ذهن نداشتند ، بیشتر سوالات رو از شما می پرسیم .
بله .
- شغل پدرتون چی بود ؟
ایشون کشاورز بود . این طور که خودش تعریف میکرد ، از ابتدای جوانی هم شغلش همین بوده و گندم کاری می کرده . بعد از ازدواج صاحب شش تا فرزند شده بودند و شهید آخرین فرزند خانواده بود .
- پدر زمین وزراعت از خودشون داشتند ؟
بله ، هنوز که ما متولد نشده بودیم روی زمین دیگران رعیت بود . ولی بعدها خودش زمین خرید . برادر شهیدم هم تو دوران تحصیل کمک حال پدرم بود . تا زمانی هم که رفت سربازی ، کمکش میکرد .
- پدر با سواد بود ؟
نه .
- مادر هم سواد نداشت ؟
ایشون هم بعد از انقلاب رفت نهضت و قرآن خواندن یاد گرفت .
- تو همین خونه زندگی میکردین ؟
نه ، از ابتدا خونه مون رو تغییر ندادیم .
- شهید تو همین خونه به دنیا اومد ؟
بله .
- علت اینکه پدر ، اسم شهید رو نورالله گذاشت چی بود ؟
پدر با اینکه بی سواد بود ولی خیلی با اعتقاد بود . از ما که سواد داریم و مطالعه میکنیم ، بیشتر میفهمید . به ائمه ی معصومین ارادت خاصی داشت . همیشه دلش میخواست اسم فرزندانش اسلامی باشه . اسم شهید هم از روی قرآن برداشته بودند .
- شهید تو مناسبت خاصی به دنیا اومد ؟
یادم نمیاد .
- تحصیلات شهید تا مقطع دیپلم بود ؟
بله .
- شهید به درس خواندن علاقه داشت ؟
بله ، خیلی به درس خواندن علاقه داشت . درسش هم تهران خوند ، اون موقع من خودم هم تهران کار می کردم . دیپلم گرفتن ایشون هم مقارن شده بود با انقلاب .
- به هرحال وقتی کسی درس میخونه ، هدف مشخصی هم دنبال میکنه . ایشون به چه شغلی علاقه داشت ؟
خودش خیلی دلش میخواست که تحصیلاتش رو درمقطع عالی ادامه بده ، ولی جنگ شد . وقتی جنگ تحمیل شد ، ایشون گفت وظیفه ی من هست که برم برای کشورم بجنگم .
- پس ایشون به خاطر جنگ ترک تحصیل کرد ؟
بله .
- شهید تو اوقات بیماری و تابستون ها فقط کشاورزی میکرد ؟
بله .
- به حرفه دیگری علاقه نداشت ؟
نه ، چون اصلا فرصتش رو دو اون سه ماه نداشت که کار دیگه ای یاد بگیره . اون موقع اینقدر امکانات نبود که هرکسی دنبال شغل مورد علاقه اش بره . اون زمان هرکسی حرفه ی پدرش رو ادامه می داد .
- خدا بیامرز پدرتون ، چه محصولی می کاشت ؟
تابستون ها خربزه کاری داشتیم . گندم و جو و محصولات دیگه هم کشت می کردیم .
سبزی کاری هم برای خودش مستقل داشت . پدرم هشتاد و چهار سال عمر کرد و تا هشتاد و دوسالگی کار کرد .
پدرم همیشه پیاده راه می رفت ، قبل از انقلاب هم با الاغ میرفت . اوقات بیکاری اش هم میرفت مسجد و با حاج آقا یثربی هم رفت و آمد خانوادگی داشتیم . پدرم حافظه ی خوبی داشت و خیلی ها مسائل احکام رو ازایشون می پرسید .
- با توجه به اینکه شما برادر بزرگ شهید هستین . یادتون میاد که شهید تو دوران کودکی بیمارشده باشه و پدر مادرتون براش نذر ونیازی کرده باشند ؟
یه بار یادم میاد که مریض شد. ما یه مادربزرگ داشتیم به نام مریم که همسایه ها هرکی بچه اش مریض میشد ، ایشون تو خونه درمانش می کرد . برادرم یه تب شدید داشته وخود مادر بزرگم درمانش کرده بود .
- بعد ازاون درمان خوب شد ؟
بله ، اون موقع ایوانکی که دکتر نبود باید میرفتیم تهران . وسیله نقلیه هم نبود و با کامیون نمک باید می رفتیم تهران .
- شهید که بزرگتر شد و رفت مدرسه ، کجا درس خوند ؟
تا راهنمایی تو همین ایوانکی بود .
- دبیرستان کجا بود ؟
دبیرستان و تهران خوند . چون من خودم تهران زندگی می کردم و تازه ازدواج کرده بودم . رشته اش هم تو تهران بود .
تا اینکه جنگ شد و یشون از همون ابتدا خیلی مایل بود بره ولی نمی گذاشتند . یه بار رفت تهران و چون از اونجا اعزامش نکردند ، رفت تبریز که از تبریز اعزام بشه .
یه دوره ی مختصر چهل روزه دید وبعد رفت سرپل ذهاب .
- اگر اجازه بدین من مرحله به مرحله پیش برم که شما یادتون بیاد . دوران دبیرستان و تو تهران خوند و بعد رفت تبریز ؟
بله .
- تو دوران راهنمایی شهید هنوز انقلاب نشده بود ؟
نه .
- ازدوستان هم همکلاسی های شهید که تو ایوانکی به شهادت رسیدند ، کسی یادتون هست ؟
بله ، شهید محمد اسماعیل مشیری فرزند غلام ، که همکلاسی برادرم بود . رفقای دیگرش جبهه رفتند ولی شهید نشدند . ولی با شهید مشیری دوست نزدیک بود .
- از خصوصیات اخلاقی شهید بفرمایید ؟
ایشون از هرنظر از ما سرآمد بود . ولی چون من تهران زندگی میکردم ، این اوخر خیلی با هم خاطره نداریم .
- با توجه به اینکه شما فرمودین پدر به مسائل اعتقادی خیلی مقید بود . شهید هم اهل خادمی کردن در مسجد بود ؟
بله ، این ارث خاندان ما هست . از پنجم محرم تا یازدهم محرم ما مسئول نخل بودیم . تا روز عاشورا که نخل رو دور می دادیم توی امامزاده عاقب و امامزاده ابراهیم و سه تا امامزاده ی دیگر .
پدرم تا زمانی که بود ، خودش مسئول نخل بود . الان هم ما این رسم رو ادامه میدیم .
- شهید هم نخل رو برمی داشت ؟
بله .
- شهید به مداحی کردن هم علاقه داشت ؟
بله ، خیلی علاقه داشت . ولی راستش من با چشم خودم ندیده بودم که مداحی کنه . ما به طور کل تو یه خانواده ی مذهبی چه از نظر مادری وچه از نظر پدری بودیم . ما و خواهرانم تو یه محیط مذهبی بزرگ شدیم و شکر خدا بچه های ما هم همین طور شدند . پسر کوچکم همه ی رفتارهاش مثل عموش هست .
- اسم عموش رو گذاشتند ؟
نه ، اسم ایشون رو علی گذاشتیم . من خیلی به حضرت علی (ع) ارادت دارم . فرمایش حضرت رسول هست که هرکس سه تا فرزند داره و یکی رو علی نگذاره من او رو بازخواست میکنم. ایشون هم اسمش و علی گذاشتم و الان هم خادم ومداح اهل بیت هست .
- شهید هم خادمی می کرد ؟
بله ، هنوز هم اون تکیه ی حضرت ابوالفضل هست .
- شهید تو جریانات انقلاب چه نقشی داشتند ؟
برادرم تو همه ی فعالیت های مربوط به انقلاب شرکت داشت . یه برادرهم داشتیم که از من کوچکتر بود به اسم سیف الله و ایشون هم مرحوم شدند . ایشون هم در زمینه ی فعالیت های انقلابی نقش پر رنگی داشت . سیف الله توایوانکی کل اعلامیه ها رو خودش توزیع میکرد .
- با شهید با هم کار میکردند ؟
بله ، با هم برنامه ریزی می کردند . هماهنگ می کردند و از تهران اعلامیه ها رو میاوردند و شبها برق ها رو که خاموش میکردند تو مساجد پخش می کردند .
- سیف الله اعلامیه ها رو از کجا میاورد ؟
ایشون خیلی اهل بازگو کردن این مسائل نبود . درواقع منبع حرکتی ایشون کتب دکتر شریعتی بود . یعنی اون چیزی که دکتر شریعتی ترسیم کرده بود ، برادرم در وجود امام (ره) پیدا کرده بود . چون اون موقع هنوز به اعلامیه و اندیشه های امام (ره) دسترسی نداشتیم . بعد ازاون اعلامیه پخش می کرد .
- اون زمان وضعیت ارتباطات خیلی ضعیف بود و به ندیت تو خونه ها رادیو وتلویزیون بود . با توجه به اینکه شما تو تهران بودین و اونجا یه کلان شهر بود ، شاهد خیلی از مسائل بودین . تو این مدت برای شهید یا برادرتون سیف الله اتفاقی هم افتاد ؟
سیف الله یه دستگاه تکثیر آورده بود خونه و نوارهارو تکثیر میکردند . خواهرم که تهران زندگی میکرد ، دستگاه رو خونه ی ایشون هم میبردیم . اون زمان برادرم دانشگاه ملی تهران میرفت و با افراد بالا دست درارتباط بود . ایشون دیگه نیازی به مشورت با ما نداشت و خودش خیلی آگاه بود . فقط میگفت ، چه کاری انجام بدین .
من خودم با اینکه شغلم دولتی بود ، ولی تو بازار بودم . اولین خبرهایی که می شد ، ما آگاه می شدیم . مثلا میگفتند ، آقا اعلامیه داده .
من میپرسیدم که منظورتون از آقا کی هست ؟ به من نمیگفتند . چون میترسیدند که من لو بدم . کم کم که با من خودمانی شدند گفتند ، منظورمون حضرت امام (ره) هست که تو عراق تبعید شده .
- اون زمان ، بازاری ها نقش بسزایی در احیای انقلاب داشتند ، درسته ؟
بله ، من خودم خیلی آگاه نبودم ولی برادرم سیف الله چون دانشجو بود ، همه چیز رو میدونست .
- تو این مدت اتفاقی هم برای برادرهاتون افتاد ؟
چرا ، یه بار برای رضا شاه یه مراسم گرفته بودند . ایشون داشت با ماشین میرفت که گرفت به عکس رضا شاه و اون افتاد . شهردارمنطقه یه آقای نبی نام بود که یه سیلی به ایشون زد . یکی از اقوام که همراه اش بود هم شهردار رو زد و بردنش شهربانی . ولی کار به جاهای بدتر نگشید و فیصله پیدا کرد . برادرکوچکترم همیشه با سیف الله بود .
- پس یکی از افرادی که در آگاه کردن شهید نقش داشت ، سیف الله بود ؟
بله .
- تو ایوانکی خاطرتون هست ، چه افرادی مثل حاج آقایثربی تو روشن کردن مردم نقش داشتند ؟
بله ، آیت الله سعیدی که همکار برادرم درجهاد بود . و الان مشاور وزیرکشاورزی هستند .
ایشون با برادرم هماهنگ بود و الان از هرکسی تو ایوانکی بپرسی به شما میگه که بنیان گذار مسائل انقلابی درایوانکی بعد ازآقای بطحایی برادرم و آقای سعیدی بودند . حتی آقای بطحایی به پدرم سفارش کرده بود که به پسرت بگو این اندازه تند روی نکنه .
- شهید هم همراه ایشون بود ؟
بله ، چون سیف الله هم بیماربود همیشه همراه سیف الله بود .
- مشکل برادرتون چی بود ؟
سیف الله هموفیلی داشت و به همین خاطر هم مرحوم شد . خون آلوده ی فاکتور 8 به ایشون تزریق شده بود و متاسفانه دچار بیماری ایدز شد . هفت سال هم بعد از بیماری زنده بود و معاون وزیر کشاورزی شد ومدیر کل ترویج ایران شده بود . تا بعد ازمرگش هم ما نمیدانستیم که کارش چی هست . ما هروقت کاری داشتیم میگفت ، برید دنبال کارتون اگر حقتون باشه بهتون میدن . من سفارش شما رو نمیکنم .
خدا شاهده وصیت کرده بود که چون با حالت بیماری میرم سرکار ، اگر حقوقم درست نیست این رو به دولت اسلامی برگردانید . ازایشون یه پسر به جا مونده که شکر خدا سالم هست و برادر شهیدم هم که هنوز ازدواج نکرده بود .
یه روز نور الله ده روز اومد مرخصی . من بهش گفتم ، زمان جنگ چه طولانی اومدی مرخصی ؟
بعد دیدیم که دست راستش تکون نمی خوره و فهمیدیم که دستش ترکش خورده و تکون نمی خوره . ماهیچه اش آسیب دیده بود و من بهش گفتم ، با این وضع دوباره برنگرد .
گفت ، نمی تونم برنگردم . هروقت هم که برمیگشت ، بنی صدر و لعنت میکرد .
- پس هردو برادربا هم تو جریانات انقلاب نقش داشتند ؟
بله .
- وقتی انقلاب شد ، حضرت امام (ره) دستور داد که جوان ها درغالب نیروهای جهادی به نقاط دورافتاده کشور بروند . و به روستاهایی که فقر فرهنگی و اقتصادی داشتند کمک کنند . شهید نورالله هم به این مناطق می رفت ؟
نورالله اون موقع نوجوان بود و سنی نداشت ولی سیف الله میرفت و حتی خودش برای زارعین گندم درو میکرد .
- پس هرجا که سیف الله میرفت ، نورالله میرفت ؟
بله ، من اون موقع تهران بودم ولی نورالله پا به پای برادرم میرفت . ایشون خودش نیروی جهادی بود و انجمن هم تشکیل داده بودند.
- طی این رفت و آمدهای برادرهاتون به جهاد خاطره ای دارید ؟
نه ، متاسفانه یادم نمیاد .
- جنگ که آغاز شد ، نیرو ها هنوز سازماندهی نبودند . مردم از شهر وروستا با توجه به توانش به جبهه ها کمک میکردند . اون موقع نقش شهید چی بود ؟
تا زمانی که جنگ نرفته بود ، تو ایوانکی عضوء کمیته جمع آوری کمک های مردمی بودند .
- زیر نظر چه کسی فعالیت داشتند ؟
زیر نظر حاج آقا سید رضا بطحایی .
- ایشون روحانی بودند ؟
بله ، الان هم در قید حیات هستند .
- مکانش کجا بود ؟
مکان خاصی نداشت . چون هنوز ایوانکی انسجام لازم رو نداشت . یه جایی از قسمت فوقانی بانک ملی رو بسیج گرفته بود و بسته بندی میکردند و برای سمنان میفرستادند .
- نورالله سال 61 شهیدشد ؟
بله .
- ما ازمادر شنیدیم که نورالله زمانی که پادگان ها برای انقلاب خالی میشه ، جزء افرادی بوده که سرباز فراری میشه ، درسته ؟
بله .
- دراین مورد بیشتر توضیح بدین ؟
اون موقع ما تهران بودیم وابتدای سربازی نورالله هم بود . اومد خونه ی ما و گفت ، من دیگه نمیرم سربازی .
گفتم ، اگر ایوانکی هم بری سریع شما رو جلب میکنند .
گفت ، نه یه مدت تهران میونم تا تکلیف روشن بشه . وقتی انقلاب شد اومد ایوانکی و گفت ، من اینجا بهتر میتونم فعالیت کنم . و دربسیج فعالیت میکرد.
- اولین بار که برای جبهه رفتن اقدام کرد ، به چه صورت بود ؟ آیا قبل ازایشون تو خانواده کسی برای جبهه رفتن اقدام کرده بود ؟
پدرم میخواست بره ولی روحانی محل گفت ، چون سنتون بالاهست نباید بری . چون پدرم کشاورز بود ، بهش گفتند ، همین کار شما یه جور جهاد هست .
سیف الله رفته بود جبهه و به نورالله گفت ، شما فعلا نیاوبه پدر کمک کن . ولی نورالله گفت ، باید بیام .
به محض اینکه سیف الله اومد ، از تبریز اقدام کرد به رفتن . چون قبلا عرض کردم که اینجا با رفتنش مخالفت کردند ودرواقع ایشون کارشکنی کرد .
- پس نورالله این بارهم ، همپای برادرش شد ؟
بله .
- مادر فرمودند سرپل ذهاب اولین آخرین جایی بود که رفت ، درسته ؟
بله .
- کارش چی بود ؟
یه سرباز دراختیار داشت و خودش هم آرپیچی زن بود . چون هیکل درشتی داشت . منظور مادر از سربازی که دراختیارداشته همون کمک آرپیچی زن بوده .
- نحوه ی شهادتش به چه شکل بود ؟
ایشون توراه اومدن به مرخصی تصادف میکنه . منتقلش میکنند به بیمارستان ارتش . ما ازاونجا ایشون رو بردیم بیمارستان مصطفی خمینی که از شدت جراحت به فیض شهادت نائل شد .
- خونریزی مغزی کرده بود ؟
بله .
- نورالله اولین مرخصی رو قرار بود بیاد ؟
نه ، یک سال اونجابود و چندین بار مرخصی هم اومد .
- دوره ی آموزشی کجا بود ؟
دو ماه فشرده تو تبریز بود .
- این دومین مرخصی شهید بود ؟
نه ، چند بار اومده بود . یه بار هم موقع شهادت شهید بهشتی اومد وخیلی هم ناراحت بود . گفت ،نیاز به کمک مالی داریم .
گفتم ، برای چی ؟
گفت، میخواهیم سرپل ذهاب یه کتابخونه به نام شهید بهشتی تاسیس کنیم . بعد ازشهادتش هم دوستانش گفتند ، قصد دارند اون کتابخونه رو به نام خود شهید دایر کنند . الان نمیدونم هنوز هم هست یا نه .
- شهید نامه هم میفرستاد ؟
بله .
- تو نامه هاش فقط گفته بود که کمک آرپیچی هست ؟
بله .
- سفارش دیگری نکرده بود ؟
نه ، به ما گفته بود هرچه داریم از عزت و شرف امام (ره) هست و پشتیبان رهبر باشید .
- تو وصیت نامه گفته بود ؟
بله ، الان هم وصیت نامه اش هست . همیشه میگفت ، همه ی عمرم فدای یک لحظه از عمر امام (ره) . و بنی صدر و لعنت میکرد و میگفت ، امکانات دیر به رزمنده ها میرسه و باعث میشه نیروها ازبین برن وشهید بشن . همیشه میگفت ، چرا من شهید نمیشم . من هم میگفتم ، هرچی قسمت باشه همون میشه .
- ایشون یگان هشتاد و یک زره ای باختران در گردان 143 بود ، درسته ؟
بله .
- این تصادف کی پیش اومده بود ؟
این طور که خودشون گفتند ، این یه صحنه سازی بوده . روزی که میخواست بره ، بعد ازظهر همه ی فامیل جمع شده بودند و گریه میکردند . یه حالت معنوی شده بود و برای بدرقه آمده بودند . بعدا فهمیدیم که چون اخرین دیدار بوده ، یه این شکل بوده .
- شهید چه مدت بستری بود ؟
بیست و چهار ساعت بعد شهید شد . ظهر که اطلاع دادند ، فردا صبحش شهید شد .
- شهید و تو همین ایوانکی دفن کردین ؟
بله .
- پدر ومادرتون چطور با این جریان کنار اومدند ؟
شکر خدا خیلی صبور بودند . به هرحال داغ سخته مخصوصا برای فرزند . ولی نوع از دست دادن وراهش فرق میکنه . چون درراه اسلام رفته بود ، پدر ومادرم واقعا تحمل کردند . پدرم گفت ، من این هدیه رو درراه خدا دادم . تا روز آخر هم کشاورزی کرد و میگفت ، دلم میخواد برای گندم کشورمون محتاج به بیگانه نشه .
- خیلی از پدر ومادر شهداء قبل ازشهادت فرزندشون خواب دیده بودند ، یا حس کرده بودند که فرزندشون شهید میشه . برای شما دراین مورد خوابی تعریف نکردند ؟
یکی از دوستانمون بنام سید عباس موسوی که ایشون هم مجروح جنگی شده بود میگفت ، برادرتون رو دریک مجمعی دیدم . با دونفر معصوم که چهره شون معلوم نبوده یه جایی نشسته بودند میگفت ، از نظر من برادرتون جایگاه خیلی خوبی داره .
پدر ومادرم هم خواب می دیدند ولی من یادم نمیاد که تعریف کنم .
- اگر خاطره ای درمورد شهید دارید ، بفرمایید . اگر نه من ازتون سوال بپرسم ؟
خواهش میکنم . تا وقتی که دو تا برادرهام زنده بودند سفارش میکردند که مکتب اسلام ونظام رو رها نکنید . شکر خدا فرزندان ما هم همین طور هستند و خودمون هم تا روزی که زنده هستیم ، مکتب اسلام رو رها نمی کنیم .
درمورد بیماری مادر بفرمایید . کسی هست که ازایشون نگهداری کنه ؟
من و خواهرهام به صورت نوبتی ازایشون نگهداری میکنیم . یه نیروی کمکی هم گرفتیم . یه مدت شبها خیلی بی قرار میکرد و من خودم پیشش میموندم . الان شکر خدا مدتی هست که با واکر راه میره و ما هم درخدمتش هستیم . ووظیفه مون هم هست .
هرروز چهار پنج نفر ازبچه ها ونوه هاش اینجا هستند .
- خیلی ممنونم آقای احمدی اگر صحبتی دارید بفرمایید . اگر نه من آخرین سوالم رو بپرسم ؟
بفرمایید .
- به عنوان برادر شهید از مردم و مسئولین چه انتظاری دارید ؟
من خودم ده سال تو شورای شهر ایوانکی بودم و الان مدتی هست هرچقدر اصرار می کنند ، نمیرم . چون متاسفانه محیط ادارات ما ناسالم شده . اختلافات عقیده ای که بین سران مملکت هست ، باعث شده مردم ضرر کنند . واین وسط یه عده سود جویی کنند . سودهای کلان بانک ها مردم رو ناراحت کرده . دامداری و کشاورزی داره ازبین میره . همه چیز درحد حرف هست . من خودم هم دامداری داشتم و هفت تا دامداری تو ایوانکی تعطیل شد و دولت هیچ حمایتی نکرد . خیلی ها شب سرگرسنه زمین میگذارند . انحرافات درجامعه زیاد شده و متاسفانه خبری از رسیدگی نیست . همه به فکر خودشون هستند . خواسته ی ما این هست که دولت قبل ازاینکه دیر بشه به مردم برسه . ما همه جور امکاناتی داریم ولی درست استفاده نمیکنیم . انشالله دست سوء استفاده کننده ها درهرمقامی قطع بشه .
- متشکرم آقای احمدی ، خسته نباشید .
شما هم خسته نباشید .