بچه ام عصای دستم بود
نوید شاهد سمنان: مرتضي پازوكي هفتم خرداد 1346، در شهرستان گرمسار چشم به جهان گشود. پدرش اكرم، كشاورز بود و مادرش صغرا نام داشت. تا پايان دوره ابتدايي درس خواند. او نيز كشاورز بود. به عنوان پاسدار وظيفه در جبهه حضور يافت. پنجم فروردين 1366، در شلمچه بر اثر اصابت تركش به پهلو، شكم و سر، شهيد شد. مزار وي در گلزار شهداي زادگاهش واقع است.
بسم الله الرحمن الرحیم
در خدمت خانواده ی شهید بزرگوار مرتضی پازوکی هستیم .
- سلام علیکم .
علیک سلام .
- خوبی پدرجان ؟
- الحمدالله .
- - خودتون ومعرفی کنید ونسبتتون وبا شهید بفرمایید ؟
من اکبر پازوکی پدر شهید مرتضی پازوکی هستم .
- پدرجان ما ازاستان سمنان اومدیم تا درمورد شهیدتون حرف بزنیم . و خاطرات شما رو از ابتدای طفولیت تاروزی که به شهادت رسید درتاریخ شفاهی کشورمون ثبت کنیم . تا آیندگان بدونند چه کسانی برای این آب و خاک از خون خودشون گذشتند . خدا مادر شهید هم رحمت کنه ، اگر خاطره ای از شهید دارید برامون تعریف کنید .
بفرمایید .
- اسم شهید رو کی انتخاب کرد ؟
من ومادرش انتخاب کردیم .
- شهید فرزند چندم بود ؟
چهارم .
- وقتی ازدواج کردین ، کجا زندگی میکردین ؟
اون پایین یه جایی بود بنام گزدرخت . ما اونجا زندگی میکردیم . خانمم هم برای همونجا بود .
- اونجا روستا بود ؟
بله ، شاب داغ بهش می گفتند .
- ابتدای زندگی کارتون چی بود ؟
کشاورز بودم .
- زمین برای خودتون بود ؟
نه ، ارباب و رعیتی بود .
- چه محصولاتی میکاشتین ؟
گندم و جو و پنبه و خربزه کاری بود .
- درآمد رو با صاحب زمین تقسیم می کردین ؟
بله .
- اوضاع زندگی تون چطور بود ؟
بد نبود . اون موقع گرانی نبود . جوان که بودم با حقوق پانزده زار زندگی میکردیم همه چیز هم میخریدیم . شرایط با حالا فرق می کرد . الان با صد تومن هیچی نمیشه خرید .
- با توجه به نبودن امکانات دراون زمان چه شرایطی داشتین ؟ با توجه به نبودن آب وبرق و گاز چطور زندگی میکردین ؟
آتش درست میکردیم و با ذغالش چایی و غذا درست میکردیم و خونه رو گرم میکردیم و ... شرایط به همین شکل میگذشت .
- شهید که به دنیا اومد ، تو همون روستا بودین ؟
بله .
- اون زمان که دکترو درمان نبود . وضعیت بهداشت خیلی ضعیف بود و بچه ها بیشتر با کمک قابله به دنیا میومدند ، درسته ؟
بله .
- شهید تو چه مناسبتی به دنیا اومد ؟
یادم نمیاد .
- تو گوش شهید کی اذان گفت ؟
من و مادرش هردو اذان گفتیم .
- شهید تو کودکی بچه ی بازیگوشی بود ؟
نه ، خیلی آرام بود .
- تو دوران کودکی هیچ وقت بیمار نشده بود که شما براش نذر ونیازی کنید ؟
یه درمانگاهی بود که بهمون قرص و دارو می دادند .
- این مسیر وپیاده میامدین ؟
بله ، خیلی راه نبود . میومدیم گرمسار و بچه رو میبردیم دکتر .
- به ما گفتند شهید تا زیر دیپلم درس خوند ، درسته ؟
بله .
- پدرجان زمان انقلاب شما و شهید راهپیمایی میرفتین ؟
بله ، همه میرفتند و ما هم میرفتیم .
وقتی تصمیم گرفت بره جبهه ، من گفتم ، کجا میخوای بری بابا من دست تنهام .
سه روز خونه نیومد . (گریه)
بعد ازسه روز من تو خونه از خستگی خوابم برده بود . تازه از سر زمین اومده بودم وخیلی خسته بودم . دیدم یه کاغذ آورده وسعی میکنه انگشت من وبزنه زیرش . من بلند شدم و نشستم . (گریه)
- چی بهش گفتین ؟
گفتم ، چرا این کارو میکنی ؟ من به جز تو کسی و ندارم . گفت ، بابا میخوام برم .
یه بار پرسیدم میخوای بری ؟
گفت ، آره .
گفتم ، برو خدا همراهت . براش امضاء کردم ورفت .
دوبار از جبهه اومد مرخصی وبار سوم شهید شد . (گریه)
- پدرجان من خیلی معذرت میخوام که باعث شدم شما متاثر بشین . این ها باید برای آیندگان ثبت و ضبط بشه تاهمه بدونند ، چه کسانی برای این اب و خاک از خون خودشون گذشتند .
بی پاسخ .
- شهید وقتی رفت جبهه سرباز وظیفه بود و سال 66 شهید شد درسته ؟
بله .
- پس قبل ازخدمت میخواست بره جبهه ؟
بله .
- از کی الگو گرفته بود که میخواست بره جبهه ؟
نمیدونم . من بیرون همراهش نبودم ، خودش میرفت ومیومد . تا اینکه یه روز اومد تو خواب از من امضاء بگیره و من هم رضایت دادم .
- شهید تو کار کشاورزی کمک شما میکرد ؟
بله ، همه ی پسرهام کمک من می کردند .
- شهید هنر دیگری هم داشت ؟
نه ، فقط کشاورزی میکرد .
- مادرش و چطور راضی کردین که بره جبهه ؟
قبل ازمن رضایت مادرش و گرفته بود .
- رابطه ی شهید با مادرش چطور بود ؟
خیلی با هم صمیمی بودند . مادرش هم خیلی به بچه هاش علاقه داشت .
- مادرشهید بعد ازشهادت مرتضی فوت کرد ؟
بله .
- بیماری اش چی بود ؟
دیابت داشت .
- به جز شهید از اقوام هم کسی جبهه بود ؟
نمیدونم .
- دوران آموزشی کجا بود ؟
نمیدونم ، اگر هم گفتند یادم نیست .
- شهید تو شلمچه سال 66 شهید شد ؟
بله .
- کارش تو جبهه چی بود ؟
نمیدانم .
- کسی درمورد نحوه ی شهادتش حرفی نزد ؟
نه ، اصلا دیگه نیومدند به ما حرفی بزنند .
- از کجا به شما خبر شهادت رو دادند ؟
از بنیاد شهید خبر دادند .
- پدر جان خیلی از پدرو مادر شهداء قبل ازشهادت فرزندشون خواب دیده بودند . شما خواب ندیده بودین ؟
نه ، من خوابی ندیدم .
- بعد ازشهادتش هم خواب ندیدن ؟
نه ، البته اگر هم دیدم یادم نمیاد . ولی مادرش خواب هاش و برای من تعریف نمی کرد .
- اگر خاطره ای از شهید دارید ، بفرمایید . اگر نه من سوال بپرسم ؟
بچه ام عصای دستم بود و کمک میکرد . ولی قسمت بود که شهید بشه .
- ازدوستان شهید مثل شهید سیاوش پازوکی ، کسی رویادتون هست ؟
سیاوش با ما فامیل بود . ایشون پسر دایی من بود و زودتر ازپسرم شهید شد . کار خدا بود که بچه ام رفت و شهید شد .
- خودتون برای جبهه رفتن اقدام نکردین ؟
نه ، من کشاورز بودم . دیم کاری داشتیم و نمیتونستم برم .
گفتم ، بابا من بدون تو چکار کنم ؟
گفت ، به دلم اومده که برم .
- پدر جان ازاینکه شهید شده ، پشیمون نیستین ؟
نه ، این خواست خداوند بود . من کی هستم که دراین مورد نظر بدم .
- شهید وصیت نامه هم داشت ؟
نمیدونم ، حتما داشته ولی خیلی سال گذشته ویادم نمیاد .
- ساک ووسایل شهید هم آوردند ؟
بله .
- شهید و کجا دفن کردین ؟
تو همین گرمسار دفن هست . خیلی ازشهدای گرمسار اینجا هستند .
- اگر صحبتی دارید ، بفرمایید . اگر نه من آخرین سوالم رو بپرسم .
(گریه) من چی دارم که بگم .
- به عنوان پدر شهید ازمردم ومسئولین چه انتظاری دارید ؟
انتظاری ندارم . خدابه مسئولین که خدمت میکنند عوض بده و از خدا برای همه سلامتی میخوام .
- خدابهتون عمر باعزت بده . خیلی ممنونم و خسته نباشید .
قربون قدمهاتون . من هم ممنونم خدابه حق پنج تن حفظتون کنه . یا علی مدد.
در خدمت برادر شهید بزرگوار مرتضی پازوکی هستیم .
- سلام علیکم .
علیک سلام .
- خوب هستین ؟
الحمدالله .
- خودتون ومعرفی کنید ونسبتتون وبا شهید بفرمایید ؟
من حسین پازوکی هستم برادر شهید پازوکی .
- آقای پازوکی ما ازاستان سمنان اومدیم تا درمورد برادرشهیدتون حرف بزنیم . و خاطرات پدرتون و شما رو ازابتدای طفولیت تا روزی که به شهادت رسید ، در تاریخ شفاهی کشورمون ثبت کنیم . پدر شهید به تعدادی از سوالات ما پاسخ دادند . مادرشهید هم خدا رحمت کنه ، ایشون درقید حیات نیستند تا ما خاطراتشون و بشنویم . از آنجا که پدر هم به علت کهولت سن نتونستند خیلی با ما حرف بزنند ما مزاحم شما شدیم .
خواهش می کنم .
- شهید از کی اقدام به رفتن به جبهه کرد ؟ ایشون سرباز وظیفه بودند و سال 66 شهید شدند . پدر فرمودند که توی خواب قصد داشته از پدر رضایت بگیره و بره جبهه ، درسته ؟
بله .
- زودتراز موعد خدمت رفتنش بود ؟
بله ، فکر میکنم دوسال زودتر رفت .
- انگیزه ی شهید از رفتن به جبهه چی بود ؟ از نزدیکان و اقوام شما کسی به شهادت رسیده بود که ایشون هم نزاره تفنگ ایشون روی زمین بمونه ؟
اون زمان واقعا همین طور بودند . ولی مشوق اصلی ایشون عموم بود .
- عموی شما جانباز بودند ؟
نه ، ایشون با حادثه ی تصادف فوت کردند ولی سابقه ی زیادی تو جبهه داشت .
- اسم ایشون چی بود ؟
رضا پازوکی .
- عموی شما تو چه عملیات هایی شرکت کرده بود ؟
من اون موقع خیلی کم سن وسال بودم . ولی از عملیات بیت المقدس کاملاً یادم هست . تو همون ماموریت آقای حبیب پازوکی هم به شهادت رسید .
- عموتون مجروح هم شده بود ؟
نه .
- شهید پای صحبت های ایشون می نشست ؟
بله ، برادرم هفده ، هیجده سالش بود و من چهار پنج سال کوچکتر بودم .
- رفتار شهید با پدر ومادرتون چطور بود ؟
واقعا جوان برازنده ای بود . هیچ وقت رفتار ناشایستی نمی کرد . با پدر ومادرم خیلی با احترام برخورد می کرد .
- زمان انقلاب که خیلی از جوان ها ریختند توی خیابان ها و تظاهرات کردند تا اینکه انقلاب پیروز شد . عموی شما هم فعالیتی داشت ؟
بله ، حتما همین طور بود .
- شهید هم از عمو الگو میگرفت ؟
بله ، چون عموی من برای انقلاب خیلی زحمت کشیده بود . ولی سن من به اون زمان ها قد نمیده که از نزدیک دیده باشم ولی برادرم میرفت راهپیمایی .
- وقتی اولین بار رفت جبهه یادتون هست ؟
نه ، من حضور ذهن ندارم .
- نحوه ی شهادتش رو چطور به شما خبر دادند ؟
پدر ومادرم رفته بودند مسافرت . من وبرادرم هم خونه ی خواهرم تهران بودیم . وقتی برگشتیم دیدیم کسی خونه نیست وبه ما گفتند باید بریم خونه ی پدربزرگم . اول نمیدونستیم چی شده ولی بعد که رفتیم وجمعیت رو دیدیم متوجه شدیم .
- مادر شهید بخاطر عارضه ی قند از دنیا رفت ؟
بله .
- مادر برای شهید خیلی بی تابی میکرد ؟
نه ، مادرم شکر خدا زن صبوری بود .
- شهید به پدر ومادرتون سفارشی هم کرده بود ؟
بله ، تو وصیت نامه اش هم هست .
- پدر ازوصیت نامه یادش نبود . ایشون وصیت نامه هم داشتند ؟
بله .
- چه سفارشی کرده بود ؟
گفته بود ، برای من گریه و بی تابی نکنید .
- مادر به وصیت فرزندش عمل کرد ؟
بله ، مادرم خیلی صبوربود .
- چه مدت طول کشید که پیکر شهید و آوردند ؟
پنجم عید آوردند . خیلی چشم انتظاری نکشیدیم .
- شهید تو عید به شهادت رسید و به ما گفتند ، عید هم به دنیا اومده درسته ؟
راستش من تاریخ تولدش و دقیق یادم نیست .
- خیلی از خانواده شهداء نام شهید روروی فرزند دیگرشون میگذاشتند . تو خانواده ی شما هم به همین شکل بود ؟
بله . برادرم که الان درخدمت شما هست نام شهید و روش گذاشتیم .
- شهید سیاوش پازوکی وعلی اصغر پازوکی هم تو گرمسار بودند . این ها با شما چه نسبتی دارند ؟
پسر دایی های برادرم هستند .
- این ها قبل ازبرادرتون شهید شدند ؟
بله ، سیاوش در بهمن 65 شهید شد درکربلای پنج که چند ماه قبل از برادرم بود . ولی علی اصغر در خرداد ماه بعد از برادرم شهید شد . برادرم برای مراسم شهداء خدمت بود و حضور نداشت .
- شهید و کجا دفن کردین ؟
مزار شهدای گرمسار .
- بعد ازشهادتش کسی از شهید خاطره ای نگفت ؟
نه ، کسی به ما حرفی نزد .
- شهید تو جنگ چه مسئولیتی داشت ؟
راننده نفربر بود .
- برادرتون از سپاه گرمسار و تیپ دوازده قائم اعزام شده بود . و عضویتش هم سرباز وظیفه بود ، درسته ؟
بله .
- خود شهید درمورد مسئولیتش به شما گفته بود ؟
بله .
- وقتی میومد مرخصی یادتون هست ؟
بله ، یه چیزهایی یادم هست .
- مادر کی از دنیا رفت ؟
سال 73 فوت کرد .
- بیماری پدر چی هست ؟
ایشون زخم معده دارند . چشم هاش هم تازه عمل کرده به همین خاطر نتونست صحبت کنه .
- پدر الان تنها زندگی میکنه ؟
بله .
- همچنان کشاورزی میکنه ؟
بله .
- اگر صحبتی دارید بفرمایید . اگر نه من باهاتون خداحافظی میکنم .
متشکرم . خیلی ممنون .