شیر غران
نوید شاهد سمنان: ابوالفضل اعظمينژاد نوزدهم اردیبهشت 1342، در شهرستان سمنان ديده به جهان گشود. پدرش حبيبالله، فروشنده بود و مادرش صغرا نام داشت. دانشجوی دوره کاردانی در رشته تربیت معلم بود. به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. بيست و يكم بهمن 1364، در امالرصاص عراق بر اثر اصابت تركش به دست و سر، شهيد شد. پيكرش را در گلزار شهدای امامزاده يحياي زادگاهش به خاك سپردند.
ابوالفضل اعظمی نژاد در19 ارديبهشت سال 1342 درخانواده مذهبي به دنيا آمد.پدرنذر مي كند كه اگر خدا به آنها پسري بدهد او را نوكر قمر بني هاشم نمايد و سرانجام نذرش ادا مي شود و او را ابوالفضل مي نامند.
فرزند اول خانواده بود. از همان كودكي او را با مفاهيم و احكام ابتدائي اسلام آشنا کردند و پس از دوران كودكي تحصيلات ابتدائي و راهنمايي را پشت سرنهاد و به علت علاقه اش به درس و هنر وارد هنرستان درسمنان شد. در سال دوم هنرستان بود كه انقلاب شروع شد و با اعتصابات مدارس او تمام وقت خويش را صرف پخش اعلاميه و آگاه كردن مردم مي كرد. دوران انقلاب خيلي تلاش كرد و در اين راه چه مرارتها كه نديد.
زمينه فكري آماده و مستعد او تلاش پي گير و خستگي ناپذيرش و ايثار و استقامت و خلوصش سبب گرديد كه او مسلماني به تمام معنا باشد.پس از پيروزي انقلاب نيز در صحنه هاي مختلف سياسي، فرهنگي، اجتماعي ازجمله در حزب جمهوري حوزه علميه و بسيج حضوري فعال داشت.
ابوالفضل با پذيرفته شدن در مركز تربيت معلم به ادامه تحصيل پرداخت. پس از كسب مدرك كارداني در مدارس دامغان به تدريس مشغول گرديد. او كه درس مقاومت ومردانگي به شاگردان انقلاب مي داد خود نيز شاگرد مخلص مكتب روح الله بود واين چنين بود كه راهي مدرسه عشق گرديد و با سينه اي سرشار از شور و عشق و ايمان راه جاده هاي ملكوت را در پيش گرفت.
وقتي پاي كلام خواهرش مي نشينيم از روزهايي كه كنارش بود مي گويد:
« از همان كودكي به نماز بسيار اهميت مي داد مرتب در نامه هايش مي نوشت: حجاب، نماز و روزه زينب وار باشد. كمتر به مرخصي مي آمد اما هروقت مي آمد بيشتر زمان مرخصي اش را به امور شهداء مشغول بود.
با همه ما متفاوت بود بسيار پرجنب و جوش بود تمام كارهايش را خودش انجام مي داد و متانت و ساده زيستي از خصوصيات بارز اخلاقي اش بود از تجمل به دور بود و وسائلش از ساده ترين بود احترام به پدر و مادرش زبانزد بود در همه امور شرع اسلام را مقدم مي دانست.
ابوالفضل در كنار پدري رشد كرد و به بار نشست كه اينك اگر چه بغض تنگناي گلويش را مي فشارد از روزهاي جواني ابوالفضل مي گويد: شجاع و نترس بود درآن زمان كه اكثريت مردم را جرأت گفتن هيچ حرفي نبود او مردانه در مقابل رژيم ايستادگي مي كرد با اينكه در چنگال گرگها اسير شده بود و مورد ضرب و شتم قرار گرفته بود مانند شير غران بود كه هرگز خاموش نمي شد هنوز هم كلام پدر غرور آفرين است و ادامه مي دهد:
« دنيا هيچ ارزشي ندارد و بالاخره بايد برويم چه بهتر كه دست خالي نباشيم. افتخار مي كنم ابوالفضل درراه خدا رفت، انقلابي كه كرديم براي چهارده معصوم بود بايد حفظش كنيم.كساني كه هنوز معتقدند و مي گويند انقلاب چه منفعتي براي اين ملت داشت هنوز هم در خوابند و نمي فهمند.»
ابوالفضل هم رفت اما رفتني كه بازگشتي همراهش نبود. ماندن برايش حقارت آور شده بود چرا كه تمام عزمش در رفتن خلاصه مي شد 21 بهمن 64 در عمليات آزاد سازي فاو آخرين ديدار را برابر دوستان هم رزم به يادگار گذاشته است و براي من وصيت نامه اي كه راه ناتمام ابوالفضل را درمقابل ديدگانم مي گشايد:
« به همگان توصيه مي كنم كه در مراسم هايي كه نور الهي درآن ديده مي شود شركت كنند واز اين دريچه رحمت فيض ببرند و از عمل به فرامين رهبري اسلام كه همان ولايت فقيه است بي توجه نباشند و اوامر ولي فقيه را مو به مو اجرا كنند و بر همه دشمنان داخلي و خارجي بخروشيد واين انقلاب را به سرتاسر گيتي برسانيد.
منبع:بنیاد شهید و امور ایثارگران استان سمنان