هدیه ای از طرف دشمن
نوید شاهد سمنان: ابوالفضل حیدری یازدهم اردیبهشت 1337، در شهرستان دامغان به دنیا آمد. پدرش محمدتقی، کارمند بود و مادرش فاطمه نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. کارگر بود. سال 1360 ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد. از سوی جهاد سازندگی در جبهه حضور یافت. پانزدهم فروردین 1363، با سمت راننده در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش به دست و گردن، شهید شد. پیکر وی را در گلزار شهدای فردوسرضای زادگاهش به خاک سپردند.
شهید ابوالفضل حیدری یازدهم اردیبهشت 1337، در خانواده ای مذهبی در شهرستان دامغان به دنیا آمد. دوران کودکی را پشت سر گذاشت از سن 7 سالگی وارد دبستان شد.کلاس اول تا پنجم ابتدايي را در مدرسه باسایی و دوره راهنمایی را در مدرسه آيت الله طالقاني به تحصیل پرداخت.
ایشان فردي خوش اخلاق و مهربان بود علاقه زيادي به ائمه داشت و گاه گداري با خود از صحبتهاي آنها زمزه مي كرد با گذشت و خيلي متين و خوش رفتار و مهمان نواز بود درمقابل بزرگترها صدايش را بلند نمي كرد احترام خاصي به همه خصوصاً به پدر و مادر مي گذاشت. بسيار به خواندن كتاب علاقه مند بودند و بيشتر كتابهاي بزرگان را مطالعه مي كرد.
قبل از پيروزي انقلاب سرباز بود وقتي امام خميني به سربازها اعلام كردند پادگانها را تخليه كنند و به مردم بپوندند ايشان هم به سخنان رهبر لبيك گفته و فرار كرد وبه مردم ملحق شد. در تمام تظاهرات و قيام ملت عليه رژيم طاغوت شركت می کرد و هميشه در صحنه مبارزات حاضر بود و به كشور و رهبر خود عشق مي ورزيد. ايشان متعهد به انقلاب و جمهوري اسلامي بود چون عقيده داشت كه اين انقلاب جهادي است در برابر تجاوزگران، پس بايد بايستيم و تا آخر از آن دفاع كنيم در اين شرايط كه دشمنان خدا و اسلام و انسانيت در روي زمين فساد مي كنند و همه چيز را به غارت مي برند اگر ما در مقابل آنها نايستيم چگونه مي توانيم به فكر ناموس خود باشيم.
بعد از پايان سربازي در سال 1361 ازدواج كرد و ثمره اين ازدواج يك پسر مي باشد چون علاقه زيادي به انقلاب داشت و مي خواست تا آنجا كه مقدور است در آن حدي كه مي تواند خدمت كند به همين خاطر به عضویت جهادسازندگي درآمد و مشغول خدمت در روستاها و به مردم محروم كمك مي كرد و از طريق همين ارگان به جبهه اعزام شد. بعد از اعزام به جبهه از روحيه بسيار بالايي برخوردار بود در صورتيكه همراهان وي از دوري ايشان خيلي ناراحت بودند ايشان همچنان شاد و خوشحال و مثل اينكه از بند آزاد شده باشد مي خنديد و مي گفت بابا چه خبره، مگه كجا مي رويم، اينقدر ناراحت نباشيد ما تا كربلا را نگيريم باز نمي گرديم فقط شما پشت سنگر را حفظ كنيد و مواظب اعمال و رفتار ضد انقلاب و گروهكهاي منافقین باشيد و حجاب خود را رعايت كنيد.