هر چه به یاد دارم سفره هفتسين ما بیبابا بود
به گزارش نوید شاهد سمنان؛ شهید حسین عربعامری یکم بهمن ۱۳۳۲ در روستای خیج از توابع شهرستان شاهرود به دنیا آمد. پدرش محمدصادق و مادرش طوبا نام داشت. تا پایان دوره ابتدای درس خواند. ازدواج کرد و صاحب چهار پسر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. بیست و یکم بهمن ۱۳۶۴ با سمت فرمانده گردان کربلا در اروندرود بر اثر اصابت ترکش به دست و پا، شهید شد. پیکر او را در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپردند. او را اخوی عرب نیز مینامیدند.
هر چه به ياد دارم سفره هفتسين ما بیبابا بود
هفتسین را چيديم و منتظر تحويل سال شديم؛ من، مادر و علیاصغر. روحالله و عمار سنی نداشتند فقط منتظر بودند كه مادر به آنها اجازه دهد تا به شیرینی و شكلاتها ناخنک بزنند. مادر حال و حوصله نداشت. اين را خوب میفهميدم. برای دلِ ما سفره پهن میكرد و چيزهايی میخريد. نگاه به چهره نگران او عید را از يادم میبرد. هر چه به ياد دارم سفره هفتسين ما بیبابا بود. حسرتش هنوز هم توی دلم تازه است.
(به نقل از فرزند شهید، علیاكبر)
مهمان ناخوانده
دو تا روزنامه کنار هم پهن کردیم و بشقاب غذایمان را گذاشتيم رويش. هنوز شروع نکرده بودیم که يا اللهگويان با بشقاب غذا وارد چادر شد. بعد از او هم معاونين و فرماندههای دستهها آمدند. مجبور شديم چند روزنامه به امتداد سفرهمان اضافه كنيم. عادتشان بود هر روز مهمان يک چادر میشدند.
(به نقل از همرزم شهید، محمد مهديان)
بیشتر بخوانید: به ما میگن سرباز خمینی!
رسم اخوی عرب
آخرين نفر غذايش را خورد و دعا از بالای سفره شروع شد. هر كس به زبان حال خود دعایی میکرد و بقيه كه حدود ده، پانزده نفری میشدند، آمين میگفتند. اين رسم را اخوی باب كرده بود. میگفت: «كافيه دعای یکی مستجاب بشه.»
(به نقل از همرزم شهید، ابراهیم سلمانی)
سلام
گروهانها به خط شدند و جنب حسينيه صف كشيدند. قرآن خوانده شد. قبل از اينكه اخوی به عنوان فرمانده گردان از جلو نظام بدهد، محمد لطفی كه فرمانده یکی از گروهانها بود، اجازه گرفت و پشت تريبون ايستاد. با صدای بلند حدیثی به اين مضمون خواند: «اگر كسی كلامش را بدون سلام شروع كرد، جوابش را ندهيد.»
یکی دو روز بود كه اخوی بدون سلام، فرمان میداد.
اخوی لبخند ملیحی زد و بعد از او شروع كرد به صحبت :«سلامٌ علیکم! توصیه بهجايی بود. از برادر عزيزمون تشكر میكنم. چقدر خوبه كه روی كار هم اينقدر دقيق میشین.»
(به نقل از همرزم شهید، یحیی حزینی)
بیشتر بخوانید: شب آخر اتمام حجت کرد؛ میدانست برگشتی در کار نیست
خودسازی
آخرهای شب از حسينيه برگشتيم. دهه اول محرم بود و مراسم ويژه داشتیم. هوا سرد بود. رفتيم لای پتو. جای اخوی را هم پهن كرده بودم. بعد از همه پيدايش شد. لبههای پتو را سنجاق كرد و مثل شولا [1] انداخت روی دوشش. فتيله فانوس را هم پايين كشيد و كتاب دعايش را باز كرد. کمی که او را پاییدم، خوابم برد اما بارها دیده بودم که تا صبح بیدار میماند. جدای از برنامه معنوی گردان پرانتزی برای خودش باز میكرد، برای خودسازی و ... .
(به نقل از همرزم شهید، اسماعيل قاسمپور)
لذت نماز
اولين كسی كه صف جماعت را ترک كرد، اخوی بود. برای اقامه نماز صف بسته بوديم كه گفتند: «فُرادا بخونين!»
در مقر لشكر هفده علیابن ابيطالب، نزديكی دارخوین بوديم. احتمال حمله هوای میرفت. نيروها بلافاصله بعد از نماز پخش میشدند توی بيابانهای اطراف. تا چشم كار میکرد دور و بر ما بیابان بود. اخوی همانطور كه آستينهايش را پايين میداد از ما فاصله گرفت و رفت توی دشت.
چند دقیقهای پياده رفت؛ مسافتی نزدیک یک کیلومتر را. اما باز هم میشد از طولانی بودن سجدهها و قنوتش در نماز لذت برد.
(به نقل از همرزم شهید، حجتالاسلام حسن فريدون)
امر به معروف و نهی از منکر
توی تاريکی آتش سيگارش عصبانیام كرد. قدمها را بلند برداشتم و از توی ستون کشیدمش بيرون. با لحنی تند گفتم:
- روز اول قرارهامون رو گذاشتيم. گفتم: «از سه تا چيز بدم مییاد كه یکیاش سيگاره. حالام بدونِ اينکه كسی چیزی بفهمه برو توی گروهان ديگه.
چند روز بعد اخوی صدايم زد و گفت:
- چرا فلانی را از گروهان بيرون كردی؟
- شما حساسيت من رو نسبت به سيگار میدونی، تنها دلیلش همين بود.
چهرهاش درهم شد، نگاهش را به افق دوخت و گفت:
- اگه تونستی سیگاری رو ترکش بدی یا با اون کنار بیای فرمانده خوبی هستی. به نيروی یکدست و تربيت شده كه امر و نهی كردن كار سختی نیست.
ابراهيم سلماني(دوست، همكار و همرزم شهيد)
منبع بنیاد شهید و امور ایثارگران استان سمنان