خواهر شهید «قدرتالله طحانیان» نقل میکند: «مادر عکس را از صندوقچه بیرون آورد. یادم است قدرتالله ده ساله بود که پرسید: مادر! این عکسِ کیه؟ مادرم جواب داد: آقای خمینی. با این که مادرم بیشتر از این توضیح نداد، ولی عشق امام از همان موقع توی قلب ما جا گرفت.»
شهید «جلال ریحانی» یکم فروردین ۱۳۴۷ در شهرستان دامغان چشم به جهان گشود. اسمش را مادر، جلال گذاشت تا در مسیر بزرگی قدم بردارد و خود را به مرتبه مردان خدایی برساند. دلسوز و فروتن؛ شجاع و با صداقت؛ هیچکس از او شکایتی نداشت. سرانجام در بیست و نهم تیرماه ۱۳۶۶ بهشهادت رسید.
پدر شهید «محمدحسن رمضانیان» نقل میکند: « صورتش مثل آینه میدرخشید و چشمانش، چون الماس. گفت: بابا! میخوام برم جبهه! گفتم: بابا! تو به اندازه سهمت رفتی! گفت: نه بابا! باید برم. این وظیفه و تکلیفه! نمیدانم چرا آن همه اصرار برای رفتن داشت؛ انگار بهش الهام شده بود که اگر نرود، از قافله شهدا جا میماند!»
همرزم شهید «علی ادهم» نقل میکند: «هر دوی ما با ترکش گلوله زخمی شدیم. من فریاد زدم: آخ! او فریاد زد: اللهاکبر! راهمان را با همین فریادهای کوتاه نشان دادیم.»
همکلاسی شهید «محمدرضا اخلاقی» نقل میکند: « محمدرضا میگفت: به احترام صاحب شهدا، احترام شهدا رو حفظ کنین، حتی من که دوست شما هستم.»
مادر شهید «نورالله احمدی» نقل میکند: « نورالله گفت: خدا لعنت کنه کسانی رو که به این انقلاب و نظام خیانت کردن و باعث شدن این جنگ بر ما تحمیل بشه.»