- زندگینامه شهدا

navideshahed.com

راز صندوقچه مادر؛ روایتی از نخستین جرقه‌های عشق به امام خمینی(ره)

راز صندوقچه مادر؛ روایتی از نخستین جرقه‌های عشق به امام خمینی(ره)

خواهر شهید «قدرت‌الله طحانیان» نقل می‌کند: «مادر عکس را از صندوقچه بیرون آورد. یادم است قدرت‌الله ده ساله بود که پرسید: مادر! این عکسِ کیه؟ مادرم جواب داد: آقای خمینی. با این که مادرم بیشتر از این توضیح نداد، ولی عشق امام از همان موقع توی قلب ما جا گرفت.»
مادر، اسمش را جلال گذاشت تا در مسیر بزرگی قدم بردارد

مادر، اسمش را جلال گذاشت تا در مسیر بزرگی قدم بردارد

شهید «جلال ریحانی» یکم فروردین ۱۳۴۷ در شهرستان دامغان چشم به جهان گشود. اسمش را مادر، جلال گذاشت تا در مسیر بزرگی قدم بردارد و خود را به مرتبه مردان خدایی برساند. دلسوز و فروتن؛ شجاع و با صداقت؛ هیچ‌کس از او شکایتی نداشت. سرانجام در بیست و نهم تیرماه ۱۳۶۶ بهشهادت رسید.
از قافله شهدا جا نماند؛ داستان آخر سفر فرزند از زبان پدر

از قافله شهدا جا نماند؛ داستان آخر سفر فرزند از زبان پدر

پدر شهید «محمدحسن رمضانیان» نقل می‌کند: « صورتش مثل آینه می‌درخشید و چشمانش، چون الماس. گفت: بابا! می‌خوام برم جبهه! گفتم: بابا! تو به اندازه سهمت رفتی! گفت: نه بابا! باید برم. این وظیفه و تکلیفه! نمی‌دانم چرا آن همه اصرار برای رفتن داشت؛ انگار بهش الهام شده بود که اگر نرود، از قافله شهدا جا می‌ماند!»
راهش را با فریاد «الله‌اکبر» نشان داد

راهش را با فریاد «الله‌اکبر» نشان داد

هم‌رزم شهید «علی ادهم» نقل می‌کند: «هر دوی ما با ترکش گلوله زخمی شدیم. من فریاد زدم: آخ! او فریاد زد: الله‌اکبر! راهمان را با همین فریاد‌های کوتاه نشان دادیم.»