قسمت دوم خاطرات شهید «امرالله شهروی»
چهارشنبه, ۱۶ اسفند ۱۴۰۲ ساعت ۱۱:۱۷
مادر شهید «امرالله شهروی» نقل می‌کند: «بهم گفتی: اگه فردای قیامت حضرت فاطمه جلوت رو بگیره چی؟ می‌گه چرا بچه‌ات رو نگذاشتی بره جبهه؟ مگه خون پسرت رنگین‌تر از خون پسر من بود؟  اینو که گفتی ساکت شدم. حالا مادرجان! منم یک چیزی ازت می‌خوام نه نگو، پیش بی‌بی فاطمه زهرا شفاعت من رو هم بکن.»

به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید امرالله شهروی» بیستم فروردین ۱۳۴۲ در روستای لاسجرد از توابع شهرستان سمنان دیده به جهان گشود. پدرش ولی‌الله و مادرش صغرا نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. نگهبان اداره مخابرات بود. از سوی بسیج به جبهه رفت. بیست و یکم بهمن‌ماه ۱۳۶۴ در ام‌الرصاص عراق بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد.

مادر! پیش بی‌بی فاطمه شفاعتم کن

شفاعت نزد بی‌بی فاطمه

«یادته بهت گفتم بابات که خدا بیامرزه، داداشت هم که جانبازه، امرالله مادر! نرو جبهه، تو لااقل بمون مرد خونه‌ام باش! تو هم که همیشه یک جواب توی آستین داشتی. یادته چی جوابم رو دادی؟ نخند. یک چیزی گفتی هنوز هم یادم می‌یاد مو‌های تنم سیخ می‌شه و زبونم بند می‌یاد. اصلاً وقتی اسم فاطمه زهرا می‌یاد وسط، دیگه نمی‌تونم چیزی بگم. تو هم اینو می‌دونستی.
بهم گفتی: اگه فردای قیامت حضرت فاطمه جلوت رو بگیره چی؟ می‌گه چرا بچه‌ات رو نگذاشتی بره جبهه؟ مگه خون پسرت رنگین‌تر از خون پسر من بود؟  اینو که گفتی ساکت شدم. تو هم با خنده گفتی: سکوت علامت رضاست. آره بخند که خنده هم داره. همون بار اول خبرت رو برام آوردن. حالا مادرجان! منم یک چیزی ازت می‌خوام نه نگو، پیش بی‌بی فاطمه زهرا شفاعت من رو هم بکن. قول می‌دی؟ چرا ساکتی؟ نکنه به قول خودت سکوت علامت رضاست! قربون خنده‌ات برم که جواب تمام دردودل‌هایی که باهات می‌کنم، فقط برام لبخند می‌زنی. برای امروز بسه. زودتر قاب عکست رو تو طاقچه بگذارم تا بچه‌ها نیومدن.»

(به نقل از مادر شهید)

بیشتر بخوانید: «امرالله» حوض کوثر را نشانم داد

حق مردم رو می‌گیریم

از تعجب نزدیک بود شاخ در بیاوریم. گریدر‌ها و بلدوزر‌ها را بار تریلی می‌کردند. پیشنهاد امرالله بود که برای گشت شبانه برویم آنجا. گفتم: «امرالله! تو می‌دونستی اینجا قراره دزدی بشه؟» در حالی که سعی می‌کرد صدایش آهسته باشد، گفت: «اینا با هم اختلاف دارن. باید حدس می‌زدیم بلایی سر این جاده بیارن.»

گفتم: «روستایی‌های بیچاره دلشون خوشه دارن براشون جاده می‌سازن.» موتور را تا کنارم عقب آورد و گفت: «بپر ترکش. حق مردم رو از حلقوم اونا می‌کشیم بیرون. با هر سرعتی شده بهشون می‌رسیم. شده هزار تا می‌رم.»

«پنج میلیون تومان!» مسئول اداره راه این را گفت و بعد ادامه داد: «اگه شما غافلگیرشون نکرده بودین، پنج میلیون به بیت‌المال ضرر می‌رسید.»

(به نقل از هم‌رزم شهید، شرفیه)

 

انتهای متن/

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده