قسمت نخست خاطرات شهید «محمدحسین تی‌تی»
دوشنبه, ۲۲ آبان ۱۴۰۲ ساعت ۱۱:۰۹
خواهر شهید «محمدحسین تی‌تی» نقل می‌کند: «مادرم گفت: یا فاطمه زهرا، پسرم رو از تو می‌خوام. حسین‌جان! چی شده مادر چرا به این روز افتادی؟ ک دفعه دیدم پرستار تندتند علایم حیاتی محمدحسین را گرفت. گفت: مادرجان! بالاخره مهر مادر و بوی مادری کار خودش رو کرد.»

به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید محمدحسین تی‌تی» بیست و پنجم دی ۱۳۳۹ در شهرستان سمنان به دنیا آمد. پدرش رجبعلی، پیمانکار بود و مادرش سیده‌بیگم نام داشت. در حد دوره متوسطه درس خواند. بنا بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. یازدهم آبان ۱۳۶۱ در عین‌خوش توسط نیرو‌های بعثی بر اثر اصابت گلوله توپ به ماشین حامل وی به شهادت رسید. مزار وی در گلزار شهدای امامزاده یحیای زادگاهش واقع است.

مِهر و بوی مادر کار خودش را کرد

مِهر و بوی مادر کار خودش را کرد

با شنیدن خبر، گوشی تلفن از دستم افتاد. سراسیمه خودم را به بیمارستان رساندم. پرس‌وجو کردم. محمدحسین برای دفاع از یک بی‌گناه با یکی از اشرار محل درگیر شده بود. با دلهره پرسیدم: «زنده می‌مونه؟» پرستار پرونده‌ای را باز کرد و با حرص در آن خطی کشید. دوباره سؤالم را تکرار کردم. با چشمانم التماسش کردم که سرش را بلند کند و بگوید: «بله!» سرش را بلند کرد و گفت: «نمی‌دونم، دست خداست.» سوزش اشکی نگاهم را از پرستار به ته راهرو لغزاند؛ اتاق سوم. تا آن‌جا هزار فرسنگ مانده بود. صدای ضربان قلبم را می‌شنیدم. بلندتر و تندتر از قدم‌هایم رسیده بود بالای تخت محمدحسین. در جایم ماندم. برای لحظه‌ای شک کردم خودش باشد. صدایش زدم. هیچ حرکتی نداشت. پرستار کیسه خون جدیدی آورد. گفتم: «چرا تکون نمی‌خوره؟» ضربه‌ای به کیسه قبلی زد و گفت: «ما هم مثل شما دعا می‌کنیم» و ملحفه را کنار زد. با دیدن شکم پاره شده محمدحسین، ناخودآگاه سرپا نشستم.

برای لحظاتی هیچ ارتباطی با دنیای اطرافم نداشتم. صدای آشنایی مرا به خودم آورد. مادرم داشت با محمدحسین دردودل می‌کرد. مضطرب بلند شدم. مادرم گفت: «یا فاطمه زهرا، پسرم رو از تو می‌خوام. حسین‌جان! چی شده مادر چرا به این روز افتادی؟» پرستار با پشت دستکش پلاستیکی‌اش چشمش را پاک کرد و رویش را از ما به طرف محمدحسین برگرداند. آرام دست مادرم را به طرف در کشیدم و گفتم: «بریم بیرون که کارشون رو انجام بدن.»

یک دفعه دیدم پرستار تندتند علایم حیاتی محمدحسین را گرفت. از اتاق بیرون آمد و در حالی که با سرعت به طرف ایستگاه پرستاری می‌رفت، گفت: «مادرجان! بالاخره مهر مادر و بوی مادری کار خودش رو کرد.» پرسیدم: «چی شده؟» پرستار که به ایستگاه پرستاری رسیده بود، گوشی تلفن را در دستش جا‌به‌جا کرد و گفت: «در بیمار تخت هشت، محمدحسین تی‌تی، علایم جدیدی دیده شده.» با ذوق به پرستار نگاه کردم. برق اشکش از دور هم معلوم بود.

(به نقل از خواهر شهید، مرضیه تدین‌فر)

 

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده