گفتگوی مادر شهید فراجا به مناسبت هفته نیروی انتظامی
مادر شهید «ایرج کنشلو» گفت: «یک نفر از نیروی انتظامی آمد و گفت: «مادر! یک چیزی بگویم، ناراحت نمی‌شوی؟» گفتم: «چی؟» گفت: «پسرت به شهادت رسیده، باید بروی و شناسایی کنی.» پسر رشیدم در کردستان، پادگان باباضیائی خدمت می‌کرد که با کومله درگیر شدند و به شهادت رسید.»

سیزدهم تا نوزدهم مهرماه هفته فراجا نامگذاری شده است. این روزها یادآور جانفشانی‌های مدافعان امنیت وطن از دوران دفاع مقدس تا کنون است. امنیت، اعتماد، سلامت، پویایی و نشاط ثمره حضور نیروی انتظامی در جامعه است. به همین مناسبت نوید شاهد به نقل از پایگاه اطلاع‌رسانی شهدای ناجا، گفتگوی «گلخاتون عاشوری» مادر شهید فراجا «ایرج کِنشلو» را برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند.

دردودل شهید با مادر؛ گریه نکن

مادر شهید کنشلو در وصف فرزندش گفت: ایرج فرزند اول خانواده بود. دو برادر داشت. مجرد بود و فرصتی برای ازدواج و تشکیل خانواده پیدا نکرد. فرزند برومندم اخلاقش خوب بود، خیلی مظلوم، مهربان و خوش‌رو بود. صبر زیادی داشت. از کودکی پدرش را از دست داد، اما همیشه در کار‌ها به من کمک می‌کرد. احترام من را نگه می‌داشت. از برادرانش نگهداری می‌کرد و با آن‌ها رفتار خوبی داشت. با اقوام رفت‌وآمد داشت و هیچ‌گاه ارتباطش را قطع نکرد. به مسجد رفت‌وآمد داشت و در آنجا نماز می‌خواند و در نماز جمعه شرکت می‌کرد.

در فراق امام

ابن مادر شهید در ادامه اضافه کرد: از وقتی که به سن تکلیف رسید، روزه و نمازش بجا بود. به امام حسین (ع) خیلی علاقه داشت و در ماه محرم به هیات می‌رفت و آنجا هر کمکی از دستش برمی‌آمد، انجام می‌داد. ایرج به امام خمینی (ره) علاقه داشت. همیشه سخنرانی ایشان را گوش می‌کرد و عکس امام (ره) را داشت. وقتی امام (ره) فوت کرد، ناراحت بود و گریه می‌کرد.

لباسی برای شهادت

مادر شهید کنشلو اظهار داشت: هر کاری از دستش برمی‌آمد، برای دیگران انجام می‌داد. به مادربزرگش بسیار کمک می‌کرد و در هیات نیز کمک‌حال بود. اگر کسی بود که حجابش را رعایت نمی‌کرد به او می‌گفت: «حجابتان را رعایت کنید؛ موی سرتان بیرون نباشد.» روی غیبت و دروغ، عجیب حساس بود. اگر مالی صاحبش معلوم نبود، به هیچ عنوان دست نمی‌زد و همیشه مراقب بود. بار آخری که آمد، گفت: «مادر من لباس نو می‌خواهم.» ما شهر ری بودیم و به زیارت شاه‌عبدالعظیم رفتیم و برایش خرید کردم. با همان لباس‌ها رفت و ۱۵ روز بعد خبرش را آوردند. با همان لباس‌ها عکس گرفته بود و موقع شناسایی در پزشک قانونی همان لباس تنش بود که شناسایی شد.

کومله‌ها بدن فرزندم را بی‌سر رها کردند

او را بی‌سر در کوهستان رها کردند

این مادر شهید نحوه شهادت فرزندش را این‌چنین شرح داد: ایرج مثل همیشه شاد بود. خداحافظی کرد و مثل همیشه رفت. هر زمان که می‌رفت، پشت سرش را نگاه می‌کرد و او را از زیر قرآن رَد می‌کردم و آب می‌پاشیدم. سِری آخر هم همین‌طور رفت. خانواده عمویش می‌دانستند که شهید شده، اما به من نگفتند. یک نفر از نیروی انتظامی آمد و گفت: «مادر! یک چیزی بگویم، ناراحت نمی‌شوی؟» گفتم: «چی؟» گفت: «پسرت به شهادت رسیده، باید بروی و شناسایی کنی.» پسر رشیدم در کردستان، پادگان باباضیائی خدمت می‌کرد که با کومله درگیر شدند و به شهادت رسید. پسرم را به‌خاطر اینکه بی‌سیم‌چی بود، زنده گرفته بودند و بعد از چند روز جنازه‌اش را در کوه‌های اطراف پادگان پیدا کردند و سربازان دیگری هم که همراه ایشان بودند، به شهادت رسیدند. بعد از چند روز یک چوپان که گوسفندانش را در آن منطقه می‌چراند، در کوه‌های کردستان می‌بیند که در جایی کلاغ جمع شده، جلوتر می‌رود و می‌بیند که یک سرباز آنجا است که سر ندارد. بعد از چند روز نامه‌ای داده بودند که لب مرز ترکیه بیایید و سر سربازتان را ببرید که به آنجا رفته بودند و سر پسرم را آورده بودند.

ایرج جان شیرینش را در راه امنیت وطن داد

دردودل شهید با مادر؛ گریه نکن

مادر شهید کنشلو در پایان گفت: مادر هستم! مگر می‌شود به یاد فرزندت نباشی؟ صبح که بلند می‌شوم، به عکسش سلام می‌کنم و با او صحبت می‌کنم. همیشه سر مزارش، با او دردودل و گریه می‌کنم. در زمان مشکلات، به پسرم متوسل می‌شوم و او گره‌گشایی می‌کند و هرچه بخواهم، به من می‌دهد. وقتی گریه کنم و ناراحت بشوم، به خوابم می‌آید و می‌گوید: «گریه نکن.» هرگاه ناراحت باشم، به خوابم می‌آید و می‌گوید: «مادر چرا ناراحت هستی؟ تو ناراحت هستی و گریه می‌کنی، من هم ناراحت هستم؛ از تو خواهش می‌کنم که گریه نکنی که من هم ناراحت باشم.»

 

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده