نوید شاهد - مادر شهید "حسن مهرابی" نقل می‌کند: « از کنار فردوس‌رضا می‌گذشتیم، صدای قرآن بلند بود. جمعیت زیادی برای تشییع و دفن آمده‌بودند. حسن گفت ...» نوید شاهد سمنان در سالگرد شهادت، در دو بخش خاطراتی از این شهید والامقام را برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند که توجه شما را به بخش نخست این خاطرات جلب می‌کنیم.

حسن مهرابی خاطرات


به گزارش نوید شاهد سمنان؛ شهید حسن مهرابی سی‌ام شهريور ۱۳۴۹ در شهرستان دامغان به دنيا آمد. پدرش علی و مادرش صديقه نام داشت. دانش‌آموز اول متوسطه بود. به عنوان بسيجی در جبهه حضور يافت. بيست و دوم آبان ۱۳۶۴ در خندق عراق بر اثر اصابت تركش به سر، شهيد شد. پيكر وی را در گلزار شهدای فردوس‌رضای زادگاهش به خاک سپردند.


حسن رفته چشمه‌علی

در حال جمع کردن وسایلش بود. پرسیدم: «کجا؟» گفت: «می‌خوام برم چشمه‌علی!» گفتم: «به سلامت!»

چند دقیقه بعد پسر خواهرم به خانه آمد و پرسید: «خاله! حسن کجاست؟»

گفتم: «همین الان رفت چشمه‌علی.»

گفت: «چشمه‌علی نرفته، رفته جبهه!» با تعجب پرسیدم: «مطمئنی؟ حسن که سنش به جبهه نمی‌خوره!»

گفت: «آره یکی از همسایه‌ها رو تو راه دیدم بهم گفت، حسن رفت جبهه!»

به سرعت به سپاه رفتم. از مسئول اعزام پرسیدم: «حسن رو فرستادین جبهه؟»

گفت: «حسن نه! قاسم با شناسنامه‌اش اومد اعزامش کردیم جبهه.» گفتم: «نه، اون حسن بود؛ قاسم و باباش که جبهه هستن!»

معلوم شد حسن چون سن کمی داشت با شناسنامه برادرش قاسم آمده تا به جبهه اعزامش کنند. اصرار کردم که باید او را برگردانید. با هر زحمتی بود او را برگرداندند.

وقتی برگشت خیلی ناراحت بود. گفت: «برا چی منو برگردوندید؟»

گفتم: «همه رفتن؛ پس کی پیش ما باشه؟» 

گفت: «هر کی برای خودش رفته! منم می‌خواستم برم تکلیفم رو انجام بدم!»

بهش قول دادم پدر یا برادرت اومدن اجازه می‌دم تو بری. با این حرف کمی آرام‌تر شد و به انتظار آمدن آن‌ها نشست.

(به نقل از مادر شهید)


خدایا، این هديه کوچک را از من قبول کن!

از کنار فردوس‌رضا می‌گذشتیم، صدای قرآن بلند بود. جمعیت زیادی برای تشییع و دفن آمده‌بودند.

حسن گفت: «این‌جور مردن به درد نمی‌خوره. آدمو از آمبولانس می‌اندازن زیر یک خروار خاک. خوبه آدم در جهت هدفی مقدس به شهادت برسه. شهادت راه مردان خداست.»

خبر آوردن حسن به شهادت رسیده. با دیده تر دست‌هایم را به آسمان بلند کردم و گفتم: «خدایا! حسن مَرد خدا بود و شایسته شهادت! این هديه کوچک را از من قبول کن!»

(به نقل از مادر شهید)


ما تا آخر می‌ایستیم

بعضی‌ها می‌گفتن: «حالا که حسن شهید شده دیگه قاسم رو نفرست جبهه!»

گفتم: «چرا نره؟ تازه کار ما شروع شده! خودمم می‌رم. باید راه شهدا رو ادامه بدیم و به هدف‌مون که حمایت از دین و مملکته برسیم! ما تا آخر می‌ایستیم و مثل امام‌حسین (ع) در راه حق، خون می‌دیم!»

(به نقل از پدر شهید)


منبع: کتاب فرهنگ‌نامه شهدای استان سمنان-شهرستان دامغان/ نشر فاتحان-قائمی






برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده