شنبه, ۱۵ شهريور ۱۳۹۹ ساعت ۱۱:۴۱
نوید شاهد - یکی از بستگان شهید "محمد ربیع‌زاده" نقل می‌کند: «از جبهه آمده‌بود. یک مهر و جانماز به من داد. فکر کردم از مشهد آمده و سوغاتی آورده. گفتم: زیارت قبول! راضی به زحمت نبودیم. گفت: مشهد نبودم. این مهر از تربت جبهه است که با خون شهدا متبرک شده. نماز خوندن باهاش ثواب داره.» نوید شاهد سمنان توجه شما را به خاطراتی از این شهید گرانقدر جلب می‌کند.

تربت جبهه


به گزارش نوید شاهد سمنان؛ شهید محمد ربیع‌زاده نهم شهریور ۱۳۴۱ در روستای طاق از توابع شهرستان دامغان به دنیا آمد. پدرش عباس و مادرش ام‌النسا نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و ديپلم گرفت. به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور یافت. نوزدهم اسفند ۱۳۶۲ با سمت تک‏تیرانداز در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. پیکر او را در زادگاهش به خاک سپردند.


اِحدَی الحُسنَیَین

روزشماری می‌کردیم که خدمتش تمام بشود و سر و سامانش بدهیم. دو روز گذشت. گفت: «بیا با هم بریم گچ بخریم و خونه رو سفید کنیم. اگه مراسمی داشته‌باشیم جا نداریم.»

گچ آوردیم و قبل از این که سفید کار بیاید، او با بچه‌های بسیج راه افتاد که برود جبهه. 

گفتم: «کجا؟ هنوز نیومده دوباره می‌خوای بری؟ مگه نمی‌خوای خونه رو سفید کنیم؟ تا عید بمان! هم خونه رو سفید کنیم و هم برات خواستگاری بریم.»

در همین حال عمویش هم آمد و طرف من را گرفت و گفت: «عموجان! بابات راست می‌گه. پس کی می‌خوای عروسی کنی؟»

گفت: «هر وقت به یکی از «اِحدَی الحُسنَیَین» رسیدیم؛ پیروزی یا شهادت.»

(به نقل از پدر شهید)


مُهری که با خون شهدا متبرک شد

از جبهه آمده‌بود. وقتی به دیدن ما آمد، یک مهر و جانماز به من داد. فکر کردم از مشهد آمده و سوغاتی آورده. گفتم: «زیارت قبول! راضی به زحمت نبودیم.»

گفت: «مشهد نبودم. این مهر از تربت جبهه است که با خون شهدا متبرک شده. نماز خوندن باهاش ثواب داره.»

(به نقل از یکی از بستگان شهید)


مجوز مکه

شنیدم جوانی شوهرم را صدا می‌زند. جواب دادم. جلو آمد و گفت: «داداش کجاست؟ یک کار فوری باهاش دارم.»

هر چه اصرار کردم نگفت. گفتم: «رفته مسجد.»

خواست که برود، من هم به دنبالش. یک کارت از جیبش در آورد و به او داد.

برادرش از او پرسید: «این کارت برای چیه؟» او فقط گفت: «مواظبش باش که گم نشه.»

چند سال بعد خدا قسمت کرد و شوهرم رفت مکه. وقتی برگشت، گفت: «یادت است که خواب دیدی محمد یک کارت به من داد؟»

گفتم: «آره!» گفت: «اون کارت مجوز و گذرنامه من برای مکه بود.»

(به نقل از زن برادر شهید)


شوخی در اوج ترس

برای شرکت در عملیات جزیره مجنون از انرژی اتمی سوار ماشین‌ها شدیم. همه با تجهیزات، ساعت نه شب راه افتادیم. او آرپی‌جی‌زن بود و من هم کمکش. دو تایی نه تا گلوله برداشتیم. 

نزدیک صبح به جزیره رسیدیم. ما را با هاورکرافت به داخل جزیره بردند. مثل این که عراقی‌ها فهمیده‌بودند نیروی تازه نفس آمده و شروع کردند به پذیرایی با گلوله. ترسیده بودیم. توی آن همه آتش گلوله و ترس بچه‌ها، محمد می‌خندید و به شوخی می‌گفت: «این نامردها مثل این که کورن و نمی‌بینن ما اینجا هستیم! هیچ فکر نمی‌کنن که این آهن‌ها رو می‌ندازن این طرف، یک موقع به سر ما بخوره. من می‌گم یکی رو بفرستیم به اونها بگه!»

(به نقل از حسن ربیع‌زاده، پسرعمو و هم‌رزم شهید)


منبع: کتاب فرهنگ‌نامه شهدای استان سمنان-شهرستان دامغان / نشر فاتحان-قائمی


فرازهایی از وصیت‌نامه شهید محمد ربیع‌زاده

شهیدی که مخترع و موسس کتابخانه بود؛ مروری بر زندگی شهید محمد ربیع زاده


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده