نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

شخصیتها
شخصيت ها / شهدا / سیدمهدی شاه چراغ / متن / خاطره / خاطرات

تا آخر عملیات می مونم
«آقا سید! بچه ات به دنیا آمد!»
بچه ها از شادی فریاد کشیدند و تبریک گفتند. شیرینی می خواستند. 
هرکس به نحوی سر به سرش می گذاشت.
بعضی ها از دور می گفتند :«مبارکه!».
عده ای هم پرسیدند:«اسم دخترت رو چی می گذاری؟».
سید مهدی با خوشحالی گفت:«فاطمه!».
فرمانده گردان گفت:«شما دیگه برگرد! خانمت بهت احتیاج داره!».
بچه ها می خواستند از سید مهدی خداحافظی کنند که او با حرفش همه را متعجب کرد و گفت:«نه! تا آخر عملیات می مونم!».
(به نقل از همرزم شهید، ابوتراب کاتبی)
آغوش گرم پدر پس از شهادت
تشییع جنازه شهید خیلی شلوغ بود. فاطمه چند روزه بود. یک بند گریه می کرد. او را روی سینه شهید گذاشتند آرام شد.
(به نقل از همسر شهید)
چهره شهید بعد از شهادت
وقتی به شهادت رسید او را دیدم که کوچکترین تغییری در صورتش ایجاد نشده بود.چهره اش همان بود که موقع رفتن گفت:«مواظب پدر و مادر باش!» فقط خوابیده بود.
( به نقل از برادر شهید)
فتح پادگان های ارتش
چند روز قبل از پیروزی انقلاب بود. مردم راهپیمایی می کردند. سید مهدی در جلوی صف، عکس امام (ره) را به سینه چسبانده بود و شعار می داد. جمعیت به پادگان نزدیک می شد. سید مهدی میان نظامیان رفت و گروهی از آنها را همراه خود میان مردم کشاند. بعضی ها می گفتند:«این بچه کیه که با جرأت اون ها رو به جمع ما می کشونه!»
آن روز پادگان های ارتش به دست مردم فتح شد.
(به نقل از پدر شهید)