همسر شهید «یدالله شوریابی» نقل میکند: «دوست یدالله گفت: یدالله خواب دیده ستاره شده و رفته آسمون. به شوخی بهش گفتم: ما مثل یک ستاره برمیگردیم روستا. اونجا مثل آسمون میمونه. چند روز بعد اسیر شد.»
فرزند شهید «یدالله شوریابی» نقل میکند: «گفتم: بابا! تا یک ماه دیگه سربازی من تموم میشه و مییام پیش مامان، خواهر و برادرها هستم بعد تو برو! حرفش این بود که نمیتوانم. پرسیدم: چرا؟ جواب داد: هوای کربلا به سرم زده.»