«عباسعلی» از لحاظ علم، تقوا و اخلاق در سطح بالایی قرار داشت
به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید عباسعلی حیدرزاده» بیست و هشتم آذرماه ۱۳۳۸ در روستای نعیمآباد از توابع شهرستان دامغان به دنیا آمد. پدرش علیاکبر(فوت ۱۳۵۸) و مادرش سکینه نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. پاسدار بود. یازدهم اردیبهشت ۱۳۵۹ در سنندج توسط گروههای ضدانقلاب بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. پیکر وی را در گلزار شهدای بهشتزهرای شهرستان تهران به خاک سپردند.
معجزهای در لحظه مرگ
عباسعلی برای مأموریت به شهر پاوه رفته بود تا در کوهستانهای منطقه با چریکهای فدایی خلق و منافقین کوردل بجنگد. برایم تعریف میکرد: «امکانات بسیار کمی در آن شرایط داشتیم. سرمای منطقه شدید و طاقتفرسا بود. کیسه خوابی در اختیار داشتم. شب بسیار سردی بود. هوا لحظه به لحظه سردتر میشد و بیم آن میرفت که تا صبح نکشد که از سرمای شدید هلاک شویم. درحالیکه دستها و پاهایم کرخت و سست شده بود، خود را درون کیسه خواب قرار دادم. طوری که تمام پیکرم در کیسه خواب قرار گرفت. زیپ کیسه را کشیدم و در خوابی عمیق فرو رفتم. ساعتی نگذشته بود که احساس کردم نفسم دارد بند میآید و هر لحظه جانم بالا خواهد آمد. خیلی سعی کردم در آن وضعیت اضطراری زیپ کیسه خواب را پیدا کنم و نفس بکشم. هر لحظه به مرگ نزدیکتر میشدم ولی تلاش فایدهای نداشت. با دعا و تضرع از خداوند کمک خواستم و در آن موقعیت سخت به طور معجزهآسا خداوند مرا نجات داد.
(به نقل از برادر شهید)
برگه کتاب
بعد از شهادتش، سپاه کتابی را به چاپ رسانده بود که در آن کتاب، زندگینامه عباسعلی را نوشته بودند. از جمله نوشته شده بود که آخرین مسئولیت ایشان فرماندهی سپاه پاسداران شهرستان خاش بوده است. ورقی از آن کتاب را که اختصاص به عباسعلی داشت جدا کردم. همان شب عباسعلی به خوابم آمد، به او گفتم: «داداش! شما که فرمانده سپاه خاش بودید.»
عباسعلی گفت: «تو از کجا فهمیدی؟»
گفتم: «شرح حالت را در کتابی خواندم.» شهید خیلی سعی کرد این برگه را از من بگیرد ولی من برگه را به او ندادم. دنبالم کرد که برگه کتاب را از دستم بگیرد ولی موفق نشد. از خواب پریدم. بعدها خیلی تلاش و کوشش کردم که آن کتاب را پیدا کنم ولی تا کنون موفق نشدهام.
(به نقل از برادر شهید)
لحظه دیدار
در اردیبهشت ۱۳۵۹ که ما در دامغان بودیم، چند نفری از نیروهای انقلابی به خانه ما آمدند و از شهادت عباسعلی ما را آگاه کردند. به طرف تهران حرکت کردیم و مستقیماً به بهشت زهرا رفتیم. همه خانوادههای شهدا در انتظار تحویل گرفتن پیکر فرزندانشان بودند که یکباره سیزده نفر از شهیدان را آوردند که پیکر مطهر عباسعلی نیز در میان آنان قرار داشت. چون خمپاره خورده بود، سر و صورتش اصلاً تشخیص داده نمیشد.
(به نقل از مادر شهید)
نمیگذاشت در تنگنای اقتصادی باشیم
از لحاظ خصوصیات اخلاقی، بسیار عالی بود. برای مثال وقتی از سپاه حقوق میگرفت، میآورد به ما میداد که صرف هزینههای زندگیمان کنیم. در تمام شرایط، هوای ما را داشت و سعی میکرد تا حد امکان ما در تنگنای اقتصادی نباشیم. بعد از مرگ پدرش بیشتر احساس مسئولیت میکرد و به امور زندگیمان میرسید.
(به نقل از مادر شهید)
سطح بالای علمی و تقوای شهید
عباسعلی از جمله کسانی بود که نقش مهمی در سازماندهی نیروهای انقلابی در روستای ما داشت. وقتی در بازار تهران کار میکرد، یکی دو بار به او سر زدیم. جایگاه خوبی در بازار داشت. مسأله استاد و شاگردی مطرح نبود. ایشان آنقدر از لحاظ علم، تقوا و اخلاق در سطح بالایی قرار داشت که در محل کار با ایشان به عنوان یک شاگرد برخورد نمیکردند.
(به نقل از برادر شهید)
من لیاقت شهید شدن را ندارم، به همین خاطر برگشتم
سه بار در مناطق مختلف ایران مأموریتهایی را انجام داد و در هر مرحله توانست در کنار دیگر نیروهای مخلص انقلابی، امنیت و آرامش را به جامعه بازگرداند. هربار که از مأموریت به خانه برمیگشت، میگفت: «من لیاقت شهید شدن را ندارم، به همین خاطر من برگشتم.»
(به نقل از مادر شهید)
میخواهم به سپاه بروم
عباسعلی در نعیمآباد متولد شد. درس آن چنانی نخواند. پنجم ابتدایی را در تهران گذرانید و همانجا پیش عمویش به کار خیاطی روی آورد. طولی نکشید که پدرش از دنیا رفت. بعد از مراسم سالگرد پدرش، عباسعلی آمد و گفت: «میخواهم به سپاه بروم.» ما هم موافقت کردیم. بدین ترتیب وارد سپاه شد. از همان اوایل پیروزی انقلاب به منطقه کردستان رفت و در سنندج به شهادت رسید.
(به نقل از مادر شهید)
انتهای متن/